کد خبر: ۸۵۸۲۹۸
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۳ 04 June 2020

ایران و قفقاز جنوبی: از سیاست تا فرهنگ دینی

رسول جعفریان در مقاله ایران و قفقاز جنوبی: از سیاست تا فرهنگ دینی، نگاهی کلی می کند بر مناسبت میان ایران و منطقه جنوب شرقی آن، از دربند تا گرجستان و ایروان و از آنجا تا قره باغ و اردباد.

تابناک/ایران و قفقاز جنوبی: از سیاست تا فرهنگ دینی مقاله‌ای از حجت الاسلام رسول جعفریان استاد تاریخ دانشگاه تهران است که در ادامه از نظر شما می‌گذرد:

قفقاز این سرزمین سبز و زیبا را، به شمالی و جنوبی، و نیز شرقی و غربی تقسیم می‌کنند. سرنوشت منطقه «جنوب شرقی» آن، جایی که روزگاری اران نامیده می‌شد، با ایران پیوند خورده و از روزگار هخامنشیان تا عصر اخیر، میانشان روابط بسیار نزدیکی بوده است. مسائل نظامی، و سیاسی، اهمیت زیادی داشته، اما فرهنگ هم، بویژه فرهنگ دینی، تحت سایه آنها، به آرامی کار خود را می کرده است. این مقاله مروری و نگاهی کلی است بر مناسبت میان ایران و منطقه جنوب شرقی آن، از دربند تا گرجستان و ایروان و از آنجا تا قره باغ و اردباد.

درباره قفقاز

قفقاز منطقه‌ای به مساحت ۵۲۰ هزار کیلومتر مربع است که بین دریای سیاه و دریای خزر واقع است. از سمت جنوب به مرزهای ایران و ترکیه محدود می‌شود و سمت شمال آن نیز در در درون مرزهای روسیه جای گرفته است. در حال حاضر این منطقه به دو بخش قفقاز شمالی شامل جمهوری‌های خودگردان داغستان، چچن، اینگوش، اوستیای شمالی آلانیا، کارباردینو بالکاریا (قبارطه بلغار)، قره چای چرکس، آدیغیه و سرزمین (خطه) استاوروپول و سرزمین (خطه) کراسنودار (بنگرید به رساله دکتری: قفقاز و گسترش اسلام در آن تا قرن سوم، خسروی، تورج خسروی، دانشگاه تهران، ص ۲۴).) و قفقاز جنوبی (سه کشور آذربایجان، گرجستان و ارمنستان) تقسیم می‌گردد که در زبان روسی ماوراء قفقاز خوانده می‌شود. هر دو سوی قفقاز شمالی و جنوبی دارای تاریخ پر تکاپویی بوده و برای سده‌های طولانی محل برخورد و نزاع دولت‌های ایران، رم (و بیزانس بعدی)، خزرها، روسیه و عثمانی بوده است و در اوایل قرن نوزدهم میلادی بعد از جنگ‌های طولانی و شکست ایران و عثمانی همه این منطقه به استیلای روسیه گردن نهاد، گرچه استقرار نظام روسی در ان به ویژه در قفقاز شمالی با چالش‌های جدی روبرو بود و دهه‌های متمادی روس‌ها را به خود مشغول کرده بود.

برای این منطقه، تواریخ زیادی در زبانهای محلی و نیز آگاهی‌هایی در تواریخ دوره اسلامی و ایرانی هست. از نظر بحث ما، باید آن را به دو دوره پیش از عصر صفوی و پس از آن، تقسیم کرد، هرچند موقعیت سیاسی آن، زمینه‌ای نوعی فعالیت‌های سیاسی نظامی مشابهی را در تاریخ چند هزار ساله آن در قالب «یک منطقه بین چند قدرت» رقم زده است.

علاوه بر کتابهای مرجع یونانی، بیشترین اطلاعات درباره تحولات این منطقه در کتابهای مسالک و ممالک و منابع چند قرن اول هجری امده است و بعدها پژوهشگری چون ولادیمیر مینورسکی با استفاده از این منابع، چند مقاله و دو کتاب ذی‌قیمت درباره تاریخ بخش اسلامی قفقاز به رشته تحریر درآورد: ۱. تاریخ شروان و دربند (ترجمه محسن خادم، ویراسته عبدالحسین آذرنگ، تهران، ۱۳۷۵ ش). ۲. پژوهش‌هایی در تاریخ قفقاز (ت‌رج‌م‌ه م‌ح‌س‌ن خ‌ادم‌، ب‌ن‌ی‌اد دای‌ره‌ال‌م‌ع‌ارف اس‌لام‌ی‌، ۱۳۷۵ ش.) در قیاس با آسیای مرکزی و آسیای صغیر تاریخنگاری فارسی در این منطقه چندان ساری و جاری نبوده است و به دلیل جمعیت قابل توجه ارامنه و گرجی‌ها بیشتر آثار به زبانهای گرجی و ارمنی تالیف شده است. با این وجود متن کهنی نوشته مسعودبن نامدار از قرن پنجم هجری با نام تاریخ اران به عربی در دست است که مینورسکی و کلود کاهن آن را بازخوانی و منتشر کردند (این متن توسط دوست ما جناب دکتر گودرز رشتیانی به همراه چند متن دیگر در باره تاریخنگاری محلی قفقاز در دست انتشار است) : (Vladimir Minorsky and Claude Cahen, “Le recueil transcaucasien de Mas'ūd b. Nāmdār (debut du VIe/XIIe siècle)', Journal Asiatique, ۲۳۷ (۱۹۴۹), ۹۳–۱۴۲).

چند متن هم با عنوان تاریخ محلی دربند و تاریخ و احوالات اهالی داغستان در آرشیوهای روسیه و گرجستان نیز در دست است که نمونه‌های کم نظیری از تاریخنگاری به زبان فارسی این منطقه هستند. با این حال، آثار پراکنده دیگری هم در این زمینه وجود دارد که هر کدام، سویه‌ای از بحث‌های تاریخی، قومی، سیاسی و اقتصادی، و نیز دینی و مذهبی این ناحیه را هدف گرفته است.

تا آنجا که به اسامی تاریخی مذکور در منابع دوره اسلامی مربوط می‌شود، ما بیشتر با نواحی مختلفی که در قفقاز جنوبی است، سروکار داریم. بخش مهمی از این منطقه را اران می‌نامند، جایی که از قرون نخستین اسلامی، به گفته اصخطری شامل شهرهای بردعه، دربند، تفلیس، بیلقان، وَرثان، بَردیج، بَرزنج شماخی، شروان، آبخاز، شابران، قبله، شکی، جَنزَه (گنجه)، شَمکور، خُنان و قلعه می شده است. بخش دیگری از این ناحیه، باز به گفته اصطخری در قرن چهارم، شهرهای ارمن است که عبارتند از: دبیل، دارالاماره ارمنستان، نشوی، برکَری، خلاط، منازگرد، بِدلیس، قالیقلا، اَرزن، میافارقین، آمد و سَراج. (خسروی، همان، ص ۳۲)، مناطقی که به نام‌هایی چون اران، شروان، دربند و مانند اینها شناخته می‌شود. این منابع درباره قفقاز شمالی هم اطلاعاتی به دست می‌دهند و از بلاد السریر (اوارستان)، لکزیه، داغستان، چچن، آلانیه زیاد نام می‌برند.

در باره حدود جغرافیایی این شهرها، ارتباط آنها با آذربایجان و نیز درباره دولت‌های محلی که در طول قرن‌های متمادی تا آغاز تشکیل دولت صفوی در این نواحی حکومت می‌کردند به ویژه دولت دیرپای شروانشاهان که توسط شاه تهماسب اول برافتاد، اطلاعات فراوانی در منابع آمده است.

از نظر تاریخی تردیدی نیست که تا اوائل قرن بیستم، نام آذربایجان، ویژه سرزمینی است که در جنوب ارس بوده و به واقع، همان است که در ایران، آذربایجان خوانده می‌شود. نیز شکی نیست که درگیرودار انقلاب کمونیستی و آشفتگی‌های سیاسی در آن نواحی، و دقیقاً از سال ۱۹۱۸ میلادی این نام به عمد و توسط اعضای حزب مساوات، به سرزمینی در شمال روس ارس اطلاق شد، که نام تاریخی آن ارّان و شروان بود و در متون دوره باستان و اوایل اسلامی به آلبانیا و بعدها ارًان خوانده می‌شد (البته هیچ ارتباطی به آلبانی اروپا ندارد). به نقل مرحوم عنایت‌الله رضا، آلبانی، به قفقاز شرقی اطلاق می شده و هیچ گاه آذربایجان نام آن نبوده است. (بنگرید: آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز)، عنایت الله رضا، تهران، انتشارات ایران زمین، ۱۳۶۰).

با تسلط کمونیستها بر گرجستان، ارمنستان و آذربایجان، در سال ۱۹۲۱ م. این وضعیت به دلیل رقابت سیاسی با ایران و منطقه زیر ارس ادامه یافت و از نام آذربایجان با اصرار بیشتری استفاده شد که تا به امروز ادامه دارد. بعدها هم در جریان تشکیل فرقه جمهوری آذربایجان توسط پیشه‌وری معلوم شد، این نامگذری اهداف توسعه طلبی به دنبال داشته است. ابتدا شماری از چپ‌های روشنفکر آذربایجان در حزب مساوات، آن را به این نام نامیدند تا از میراث تاریخی نام مزبور استفاده کنند، و اما اندک زمانی بعد، حزب کمونیست روسیه، آنها را حذف کرده و آذربایجان را ضمیمه شوروری کرد. در سالهای بعد و تا به امروز نیز تلاش‌های گسترده‌ای برای مقابله با میراث ایرانی اسلامی در جریان است که بخشی از آنها و البته در مواردی با نگاه ارمنی مورد نقد قرار گرفته است (بنگرید: برخورد تواریخ در جنوب قفقاز، روبن گالیچین، ترجمه پروین دانشور، تهران، ثالث، ۱۳۹۴) صص ۲۷ ۳۰ و منابع همانجا). این در حالی است که تواریخ نشان می‌دهند که پیش از آن چنین نامی برای آن نواحی مطرح نبوده، و به جای آن، نام شهرهایی را در این منطقه بزرگ در میان نخجوان، باکو یا بادکوبه، تا گرجستان و ارمنستان در منابع مشاهده می‌کنیم که پیوسته در کتابهای تاریخی آمده است.

در حال حاضر، نزاع‌های قومی در این منطقه، بین همه اقوام فراوان است، و هر کدام برای احیای قومیت خود به دست کاری در تاریخ و جغرافیا مشغول هستند. منازعات ارمنستان با گرجستان و نیز آنچه امروز کشور جمهوری آذربایجان خوانده می‌شود، از این دست است. اما واقعیت فرهنگی منطقه که چند قومیتی و چند دینی است، در صفحات تاریخ ضبط شده و حفظ میراث واقعی هر قوم و آیینی، راهی است که یک مورخ واقع بین باید دنبال کند.

دو نکته مهم در باره شناخت منطقه قفقاز اهمیت دارد:

نخست کوهستانی بودن آن و در ضمن بخش بخش بودن جغرافیایی به طوری که میان هر منطقه، با مناطق دیگر، گذرگاه‌های سخت وجود دارد و همین موانع جغرافیاای باعث پیدایش زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف شده است. از جمله تنها در داغستان بیش از بیست گونه زبانی متفاوت دیده می‌شود. این منطقه پوشیده از کوه‌ها و قله‌هایی با ارتفاعات مختلف، دریاچه‌های کوچک و رودهایی که برخی به دریای سیاه، و شماری به دریای خزر می‌ریزد.

دوم، حضور اقوام مختلف از دیر باز تاکنون است که در کنار عوامل جغرافیایی مانع مهمی برای ایجاد یک دولت واحد در آن شده است. این ادعای درستی است که گفته اند «در هیچ سرزمینی از دنیا کسی نمی‌تواند مانند قفقاز با مخلوطی از انواع نژادها، تیره‌ها و قوم‌های انسانی برخورد کند. عرب‌ها آنجا را کوه زبان‌ها می نامند».(سفرنامه قفقاز و ایران، ارنست اورسل، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۷۶، ص ۱۷). جالب است بدانیم که این تنوع قومی که نوعی تنوع دینی را هم پدید آورده، یکی از آثارش، ترکیب ادیان مختلف در این ناحیه با یکدیگر است، به طوری که بسیاری از مسلمانان این نواحی، آدابی از مسیحیت را پذیرفته اند (گزارشی از تنوع قومی این ناحیه را بنگرید در: سفرنامه قفقاز و ایران، ص ۱۸ ۲۴).

در یک نگاه کلی می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که قفقاز شمالی از نظر قومی همچنان ثبات خود را تداوم داده و فقط بخشهایی مهمی از ان ار قرن هیجدهم به بعد به اسلام گرویده‌اند. بخش ارمنی و گرجی قفقاز جنوبی نیز هویت باثباتی داشته است و منطقه اران و شروان نیز در هزار سال گذشته دچار تغییر زبانی شده و ترک زبان شده اند.

بنابراین در طول تاریخ، امپراتوری‌های همسایه، همیشه چشم آن داشته اند تا نفوذی در این ناحیه یا بخش‌هایی از آن داشته و از مواهب سیاسی و اقتصادی آن بهره مند شود. در واقع این دیار برای چندین دولت حکم حیاط خلوت را داشت. منطقه مزبور، در گذشته دور، میان امپراتوری ایران، و روم، و در دوره اخیر روسیه تزاری قرار گرفته است، به طوری که هر کدام اینها، در مقاطعی از تاریخ، بر بخشی از آن یا همه آن تسلط یافتند. اغلب دولت‌های مسلط، از منازعات قومی و دینی موجود در این منطقه برای تسلط بر آن استفاده می‌کردند. اقدامات نظامی آنان، گاه با موفقیت همراه بوده و اما اغلب، دولت‌های محلی و ملوک الطوایف این ناحیه را در اختیار خود داشته و حتی با وجود فتح آن توسط دیگران، با پرداخت باج و خراج، به مقدار زیادی مذهب و فرهنگ و زبان و هویت خود را حفظ می کرده اند.

اخبار حضور هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان در این ناحیه، به تفصیل در منابع یونانی و محلی آمده است. در یکی از آخرین دوره‌ها، ساسانیان نیز با رومیان بر سر تسلط بر این ناحیه رقابت داشتند و اغلب، و طبق یک سنت مرسوم، توانستند بخش شرقی این ناحیه را زیر سلطه خود درآورده وآیین زردشتی و رسوم ساسانی را در آن بسط بدهند که تا به امروز آثار آن برجای مانده است. در دربند نامه آمده است «و هر پادشاهی که در ولایت فارس به ظهور می‌آمد عمارت‌های عالی‌مکان درین سرحدات تعمیر و احداث می‌نمودند تا آنکه خورشید ذات جهان آرای نوشیروان عادل فرزند دلبند قبادشاه، از افق سروری طلوع کرده و بر مسند ولایت‌عهد تکیه و افسر سروری را بر سر زدند عزیمت به تعمیر و ترتیب قلاع فراوان و سرحدات بی‌پایان الی حد ولایت روم کردند و … بعضی از خرابۀ این سد را تعمیر نموده». این متن اشاراتی که در زمان ساسانیان، قدرت آنان به آسانی تا دربند یا همان باب الابواب با باب البواب بوده است. (دربندنامه، بازنویسی آقای گودرز رشتیانی از روی نسخه: B۶۹۶ انستیتوی نسخ خطی شرقی سنت پترزبورگ، آکادمی علوم روسیه، با تشکر از آقای رشتیانی).

آمدن اسلام به قفقاز جنوبی

پس از آمدن مسلمانان به ناحیه آذربایجان، و به اعتبار آنکه جای دولت ساسانی را گرفته بودند، پیشروی خود را به سمت ناحیه قفقاز جنوبی ادامه دادند. آنان در دوره خلافت عثمان، توانستند، بخش‌های وسیعی از قفقاز را تحت سلطه خود درآورند. اخبار این نبردها را در فتوح البلدان و طبری می‌توان دنبال کرد. مردمان مسلمان این ناحیت، بعدها با افتخار از آن نبردها برای توسعه اسلام در این نواحی یاد کرده و حتی در قصه‌ها از لشکری هم که خود حضرت رسول فرستاده بود، و حدیثی که در فضیلت دربند از ایشان نقل شده بود، یاد می‌کردند. (دربندنامه، نسخه پیشگفته) سیری از تحولات بعدی هم در همین متن آمده است.

از نکات جالب در آن دیار، قبری منسوب به قیس بن سعد بن عباده در نزدیکی تفلیس است. سال ۱۳۹۵ که نویسنده این سطور به تفلیس رفتم، این چند سطر را در باره این مزار واساس احتمالی آن نوشتم: «عصر سه شنبه رایزن ما به محل موسسه آمد. ایشان گفت قبر قیس بن سعد در محله‌ای دور در مارنوئیلی واقع است. یعنی نیم ساعت راه خاکی باید رفت. جستجویی در منابع کردم. برخی از منابع نوشته اند که در مدینه درگذشته است. اما منابع دیگری از جمله تهذیب التهذیب (جلد ۸ ص ۳۹۶) از ابن حبان نقل کرده است که در سال ۵۸ از دست معاویه گریخته به تفلیس آمده و آنجا درگذشته است. زرکلی هم در اعلام (ج ۶ ص ۵۶) شرح حال وی را آورده و همین را گفته است. رئیس مجمع اهل بیت (ع) گرجستان شیخ راسم محمداف هم آمد. او گفت در بچگی ما را به زیارت آنجا می‌بردند و می‌گفتند نماینده حضرت علی بوده و اسمش سلطان قیس بوده است». با این حال باید گفت، به رغم تسط نظامی و سیاسی، تا چندین قرن پس از آن هم، نتوانستند تسلط دینی کاملی بر این ناحیه پیدا کنند.

در این میان، ساکنان مناطق قفقاز جنوبی، آن مقدار که به سرزمین‌های جنوبی در آذربایجان نزدیک می‌شد، تا حدودی تحت تأثیر آیین اسلام قرار گرفتند که از ناحیه آذربایجان به شمال این منطقه در اران و ارمنستان و در کل قفقاز می‌رسید. طی قرون بعدی، اسلام از ناحیه سلجوقیان روم، که نواحی زیادی از بخش شرقی دولت روم مستقر در قسطنطنیه را در اختیار خود داشتند، و نیز دولت‌های محلی مسلمان آن نواحی و تا دوره عثمانی هم، از ناحیه غرب بر این منطقه فشار می‌آورد.

در واقع، اسلام سنی، از طریق دولت عثمانی، از باتومی و نواحی شمالی تر آن در سواحل دریای سیاه تا سوخومی، بیش از همه با ابزار تصوف نقشبندی و قادری، وارد مناطق قفقاز شمالی شده و اسلام را در آن نواحی منتشر کردند. و اما در قفقاز جنوبی و بویژه شرق، آن اسلام شیعی، از دوره صفوی نفوذ یافت و تا دربند پیش رفت. نه اسلام سنی و نه شیعی، در قفقاز جنوبی، تسلط کاملی بدست نیاورند، و دلیل آن هم نفوذ نیرومند مسیحیت و مقاومت اهالی برای تغییر آیین بود، این در حالی بود که در قفقاز شمالی، اقوام بدوی و غالباً بر آیین شمنی قدیم زندگی می‌کردند و به آسان‌تر تغییر آیین دادند.

در منطقه مورد بحث ما، جدای از مهاجران آذری و فارسی زبان که در طول چند قرن استقرار یافتند، شماری از محلی‌ها نیز اسلام را پذیرفتند، و اما عمده اقوام محلی این بخش، یعنی دو گروه ارمنی و گرجی و بسیاری از اقوام دیگر، تلاش داشتند تا باورهای دینی خود را حفظ کنند. چنان که گذشت، نفوذ ایرانیان در این نواحی به پیش از دوره صفوی باز می‌گردد (در باره روابط ایران و گرجستان بنگرید: مناسبات ایران و گرجستان از آغاز تا عصر صفوی، علی اکبر کجباف، فصلنامه تاریخ روابط خارجی، شماره ۲۹)، اما در دوره صفوی، به شکل سازمان یافته تر این تسلط توسعه و ادامه یافت.

iTITZ1590706058.png

صفویان در قفقاز

اندک زمانی پیش از روی کار آمدن دولت صفوی، بخش مهمی از آسیای صغیر (شرق ترکیه فعلی)، تا بغداد و آذربایجان، و حتی مناطق مرکزی ایران، زیر سلطه دولت آق قویونلو بود که به عنوان دولت ترکمانان شناخته می‌شود. همزمان، دولت شروانشاهان در شهر شماخی حکومت داشت و گستره قدرت آن بخش زیادی از شرقفقاز و حتی بخشهایی از قفقاز شمالی را در بر می‌گرفت. این زمان، مسلمانان این ناحیه، در کنار مسیحیان زندگی می‌کردند و عمدتاً سنی مذهب بودند. با این حال، طی یکی و دو قرن، تسنن این نواحی، با تمایلات شیعی ترکیب شد. به علاوه، افکار شیعی افراطی هم از ناحیه استرآباد و توسط شماری از پیروان مذهب حروفیه که شیعیان غالی بودند، از قرن نهم هجری به بعد در این منطقه گسترش یافته بود.

از زمانی که مریدان خانقاه شیخ صفی، در زمان خواجه علی و سپس شیخ جنید در اواخر قرن نهم هجری، رو به فزونی نهاد، محیط اردبیل برآنان تنگ شد، زیرا جهانشاه مایل به اقامت آنان در آن ناحیه نبود. در یک مرحله شیخ جنید، با مریدانش، به سمت حلب رفت، اما از آنجا برگشت و باز نتوانست در اردبیل بماند. در مرحله بعد تحت عنوان «غزای با کفار» همراه مریدانش راهی طرابوزان شدند و پس از آن به سمت شروان رفتند. نخستین جنگ جدی آنان در این ناحیه در حوالی سال ۸۶۰ با شروانشاهیان به امیری خلیل الله بن شیخ ابراهیم بود که به دستگیری و کشته شدن شیخ جنید منجر شد. (خلاصه التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران دانشگاه، ۱/۳۶).

در مرحله بعد، شیخ حیدر، در سال ۸۹۳ دست به حمله به این ناحیه زد که این بار هم، همکاری شروانشاهان با یعقوب میرزا، و وقوع جنگ در تبرسران (جنوب داغستان کنونی) سبب شکست و کشته شدن او شد. (همان: ۱/۳۷ ۳۹). این نشان می‌داد که صفویان از پیش از آنکه حتی دولتی مستقر داشته باشند، به فکر نفوذ در این ناحیه بوده اند.

سال‌ها پس از آن، وقتی شاه اسماعیل در سال ۹۰۶ دولت صفوی را در تبریز بنیاد گذاشت، انگیزه اش برای گرفتن انتقام خون پدر و جدش، و در واقع، ادامه سیاست نفوذ در شمال، اصل اساسی برای دولت او بود. روشن بود، دولت صفوی که از آغاز سیاست خود را بر ترویج مذهب شیعه گذاشته، در این نبردها نیز به این مسأله توجه خواهد کرد، هرچند زمان زیادی نیاز بود تا در این خصوص زمینه‌سازی شده و سیاست‌های جدی در پیش گرفته شد.

نخستین تصمیم شاه اسماعیل جوان حمله به شروان بود. او گفت که این کار را به الهام ارواح طیبه امامان انجام می‌دهد. در خلاصه التواریخ آمده است: «پادشاه دین پناه امرای دولت خواه را طلب کرده فرمود که … مناسب آنست که اول به جانب شروان رفته دست اختیار شروانشاه را به تیغ بی‌دریغ کوتاه سازی و اتباع ذوی الاقتدار او را از تخت عزت برتخته ذلت اندازی». (خلاصه: ۱/۵۶). در جریان همین لشکر کشی پیش از تصرف شروان، سپاهی را نیز به فرماندهی خلفا بیک «به طرف گرجستان» فرستاد «تا به شمشیر آبدار آن دیار را از لوث وجود کفار پاک گرداند». او هم رفت و با «غنایم موفور و اموال نامحصور» بازگشت (خلاصه ۱/۵۶). بعد از آن هم، خودش عازم شروان شد. او در حالی که سپاهش هفت هزار نفر بود، برای لشکر ۲۴ هزار نفری شروانشاه ایستادگی کرد و او را شکست داد. این واقعه، در سال ۹۰۶ رخ داد.

اقدام بعدی رفتن به سمت باکو و فتح آن بود. مردم به سادگی تسلیم شدند و شاه اسماعیل هم مانع از تعدی به آنها شد. (خلاصه: ۱/۶۱، ۶۵۰). بدین ترتیب، شاه اسماعیل پیش از آنکه آذربایجان را در تصرف آورد، منطقه ارّان و به عبارتی قفقاز جنوبی را به تصرف خود در آورد. او سپس به سراغ امیرزاده الوند رفت و در سال ۹۰۷ او را شکست داد. این زمان بود که شاه اسماعیل به تبریز رفت و تاجگزاری کرد: «روز جمعه امر کردند که خطیب آن شهر خطبه ائمه اثنا عشر خوانده، کلمه طیبه «اشهد أن علیا ولی الله» و جمله «حی علی خیر العمل» به اذان ضم نماید». (خلاصه: ۱/۷۳)

اینها نخستین اخباری است که از آغازین روزهای تشکیل دولت صفوی، در باره رفتن به سمت اران وشروان و گرجستان در منابع تاریخی آمده است. شاه اسماعیل در پی تأسیس دولتی بود تا تمامی ایران را از هرات تا ارزنجان، و از دربند قفقاز تا جنوب ایران را در برگیرد، اما نقطه ثقل او، پس از فتح آذربایجان، مرکز ایران، و خراسان بود. وی سال ۹۱۲ و ۹۱۳ بار دیگر عزم آذربایجان کرد تا بقایای دولت‌های محلی این نواحی را تا کردستان براندازد و حکومت صفوی را در این نواحی مستقر کند. او در سال ۹۱۵ مجدداً به شروان، باکو و شابران رفت تا اطمینان حاصل کند که این نواحی، همچنان زیر سلطه دولت صفوی قرار دارد. (خلاصه: ۱/۹۷).

جنگ چالدران با سلطان سلیم، راه شاه اسماعیل را در سمت غرب، سد کرد، اما تسلط عثمانی‌ها بر آن نواحی، تا مدتها طول کشید. بنابر این دولت صفوی، همچنان مناطق مفتوحه خود در عراق عرب و ارّان را حفظ کرد. در سال ۹۲۷ الوند خان حاکم گرجستان خواست از زیر سلطه صفویان خارج شود که شاه اسماعیل به آن ناحیه لشکر کشید. شاه اسماعیل آخرین سال حیات خود ۹۳۰ هم بار دیگر برای قشلاق در نخجوان بود و از آنجا به سمت شکی رفت. این زمان شیخ شاه حاکم شروان بود که خدمت شاه اسماعیل رسید و دوباره به مقر خویش بازگشت (خلاصه: ۱/۱۵۳).

شاه اسماعیل در ۱۹ رجب سال ۹۳۰ درگذشت در حالی که میراث بزرگی را در اختیار فرزند ده ساله اش طهماسب قرار داد. طهماسب طی سالیان دراز در بخش روم یا همان غرب آذربایجان و نیز خراسان به نبرد با دشمنان صفوی مشغول بود، تا اینکه سلطان سلیمان عثمانی به محدوده حکومت او حمله کرده از وان تا بغداد را تصرف کرد.

این نبردها در تمام دوره اسماعیل و پس از آن طهماسب ادامه داشت و به ویژه با برانداختن خاندان شروانشاهان توسط طهماسب در سال ۹۴۵ موقعیت صفویان در قفقاز شرقی تثبیت شد. قفقاز غربی که خط حایل آن با قفقاز شرقی از کوه‌های سورامی در وسط گرجستان عبور می‌کند به تسلط عثمانی رسید و بعداً طبق عهدنامه آماسیه (۹۶۲ ق / ۱۵۵۵ م) به رسمیت رسید، تقسیم قلمرویی که در دوره ساسانی با بیزانس توافق شده بود.

شاه طهماسب، در سال ۹۴۷ عازم گرجستان شد. این حملات، ضمن نگاه داشتن نفوذ در این منطقه، به اسم اسلام و گرفتن باج و خراج بود: از هیبت غازیان غضنفر صولت هراس تمام بر گبران ناتمام مستولی گشته، قلعه را تسلیم نمودند. هر که به تلقین کلمه طیبه لا اله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله موفق گشت، امان یافت، و هر کس که از کمال جهل و ضلالت ابا نمود، خرمن هستی به باد فنا داد» (خلاصه: ۱/۲۹۴). سال پس از آن نیز برخی از امرای صفوی، نبردهایی در باکو و اطراف آن داشتند.

از این زمان به بعد، تحولی در مناسبات سیاسی و نظامی منطقه گرجستان و اطراف آن پیش آمد. چنان که در آغاز اشاره کردیم، ناحیه قفقاز، همیشه میان دولت‌هایی که از جنوب و غرب به دنبال تصرف و تسلط بر آن بودند، دست بدست می‌شد. طی این سال‌ها، دولت‌های ترکمانی از بین رفته بود و صفویان، تنها قدرت مطرح بودند که با اقوام محلی در داخل ایران درگیر بودند. اما از این زمان، پای عثمانی‌ها به این ناحیه باز شد. امری که از تبعات آمدن سلطان سلیمان عثمانی به شرق بود. نخستین نبرد میان گرجی‌ها و عثمانی‌ها در سال ۹۵۰ میان حاکمان عثمانی مستقر در ارضروم با گرجی‌ها روی داد. عثمانی‌ها که در مرحله نخست شکست خورده بودند، فشار خود را بیشتر کردند و گرجیان را شکست دادند (خلاصه: ۱/۳۰۱). زین پس نه فقط در آذربایجان، بلکه در قفقاز نیز دو دولت صفوی و عثمانی رقیب یکدیگر شدند و به تلاش برای نفوذ در این منطقه کوشیدند. طبعاً، در بخش‌هایی که عثمانی‌ها بودند، مهاجران ترک و مسلمان سنی، و در ناحیه‌ای که صفویان حکومت داشتند، جریان اسلام شیعی و مهاجران ترک آذری ساکن می‌شدند.

در سال ۹۵۴ القاس میرزا که مدعی نوعی استقلال در شروان بود، جنگی را علیه چرکسهای آن نواحی آغاز کرد که آنان را هزیمت کشاند. این جنگ و گریز دامنه نفوذ او را تا دربند کشاند. با این حال، طهماسب با سپاهی راهی این دیار شد تا او را که بر حکومت مرکزی سرکشی کرده بود، سرکوب نماید. در این وقت میان سپاه القاس میرزا و سپاهی اعزامی شاه، نبرد شد که القاس شکست خورده و در نهایت گریخته به استانبول رفت و به سلطان سلیمان پناه برد (خلاصه: ۱/۳۱۹). شاه که در منطقه بالای شماخی بود، به سوی قلعه دربند لشکر کشید و آن را هم گشود. (۱/۳۲۱).

سال بعد، سلطان سلیمان به آذربایجان یورش آورد، تبریز و خوی و بسیاری از شهرها را تصرف کرد.او اندکی بعد تبریز را ترک کرد و راه بازگشت در پیش گرفت. در تمام این مدت، شاه طهماسب و فرزندش اسماعیل و فرماندهان قزلباش در نواحی مختلف، تا قارص و شروان و نقاط دیگری از قفقاز جنوبی رفت و آمد داشتند، زیرا نمی‌بایست اجازه نفوذ به عثمانی‌ها را در این نواحی می‌دادند.

با آمدن سلطان سلیمان، دامنه منازعات عثمانی‌ها با صفویان، از یک سو در قفقاز جنوبی و از سوی دیگر در کردستان و عراق، گسترش یافت. در میانه این نبردها، القاس میرزا همراه سپاهی از رومی‌ها و کردها، به قم و کاشان و اصفهان تاخت و از آنجا تا شوشتر رفت و سپس عازم عراق شد و درخواست صلح کرد که طهماسب پذیرفت و شروان را به او سپرد، اما این هم سرانجامی نیافت و وی پس از دستگیری در سال ۹۵۶ قلعه قهقهه زندانی شد. (خلاصه: ۱/۳۳۵ ۳۳۷)

در منابع آن دوره هدف شاه طهماسب از رفتن به سمت گرجستان و نواحی آن، بسط اسلام اعلام می‌شود. مورخان نوشته اند که شاه با خاتمه یافتن کار القاس میرزا که عامل اصلی کشاندن سلطان سلیمان به آذربایجان بود، با خود عهد کرد که «بعد از این، به غزای کفار چرکس و گرجی اقدام نموده با هیچکس از سلاطین اسلام نزاع نکند». در کنار آن بایستی به مسائل سیاسی و ژپوپلتیک به ویژه رقابت و هماوردی با عثمانی نیز تاکید کرد. این مسأله همزمان رسیدن شکایاتی از مشکلاتی بود که برای همپیمانان صفویه در شکی و شروان از سوی اسکندرپاشا عامل عثمانی‌ها در نواحی وان پدید آمده بود و شاه طهماسب در سال ۹۵۸ به آن سمت لشکر کشید. او توانست بخش وسیعی از گرجستان را فتح کرده غنایم زیادی بدست آورد. در موارد زیادی رفتار صفویان با مسیحیان گرجی چندان مناسب نبود از جمله کشتن کشیشان که در این نبرد گزارش شده (خلاصه: ۱/۳۵۱) و این البته رسمی بود که از قدیم در میان آنها و نیز عثمانی‌ها در فتح این مناطق در پیش گرفته می‌شد. اما به هر روی، تلاش‌ها برای ادامه تسلط بر این مناطق، ادامه یافت. بسیاری از گرجی‌ها داوطلبانه و با هدف کسب حمایت سیاسی و اقتصادی به اسلام گرویدند و با حمایت صفوی، به اداره این مناطق گماشته شدند: «بعد از آن شاه عالمیان همت بر مسلمان شدن آن جماعت مصروف‏ فرموده به نوازشات و رعایت‌های پادشاهانه اکثر کفار و سرداران آن دیار را میل به اسلام شده و نواب کامیاب ممالک طرح وصلت با آن جماعت انداخته همشیره امان بیگ سلطانزاده خانم را که به شرف اسلام مشرف شده بود به عقد نکاح خود درآوردند». (خلاصه: ۱/۳۵۲).

صفوی‌ها، همزمان که با محلی‌ها در نبرد بودند، باید مراقب نفوذ عثمانی‌ها هم که از طریق ارض‌روم و وان یورش می‌آوردند مقابله می‌کردند. (خلاصه: ۱۳۵۸) در سال ۹۶۱ مجدداً از اخباری از شورش گرجیان رسید و شاه طهماسب به آن سوی لشکر کشید. (خلاصه: ۱/۳۷۰ ۳۷۲).

این نمونه‌ها بیان شد تا روشن شود، چگونه، صفوی‌ها در یک دوره طولانی، و بعدها تا نزدیک به دو قرن به ادامه نفوذ خود در قفقاز جنوبی ادامه دادند و به تدریج به گسترش تشیع (از طریق جابجایی ایلات و عشایر) در بخشهایی از گرجستان و اران دست زدند. در مجموع صفویان به استثنای کوچاندن گرجی‌ها به اطراف اصفهان که همراه با تغییر دینی و گرایش به اسلام بود در سایر موارد اصراری برای تغییر دین بومیان ارمنی و گرجی نداشتند و اقلیتی از خاندان‌های مهم آنجا عمدتاً به دلیل منافع سیاسی و اقتصادی به اسلام گرایش پیدا می‌کردند. بافت جمعیتی مسیحی در قفقاز از ابتدا تا انتهای صفویه تغییر معناداری پیدا نکرد.

در ناحیه گرجستان که عمدتاً کوهستانی بود، قلعه‌های زیادی وجود داشت که هر بار صفویان برای تسخیر آنها به زحمت می‌افتادند، و پس از رفتن، باز امرای گرجی تسلط خویش را بر آنها ادامه می‌دادند. صفویان نیز در فرصت‌های مناسب باز می‌گشتند. در سال ۹۶۴ باز شاهوردی سلطان قاجار با سپاه قراباغ عازم گرجستان شده «مواضع و مساکن کفار را خراب ساختند (خلاصه: ۱/۳۹۲). در سال ۹۶۷ یکی از امرای برجسته گرجستان مسلمان شد، خبری که اغلب در منابع صفوی، با استقبال مواجه می‌شود: «و هم درین سال عیسی خان ولد لوند خان گرجی که به کیش و آیین گبران و مذهب ترسایان بود و نهایت حسن و رعنایی و غایت صفا و زیبایی داشت… به درگاه عالم پناه آمده منظور نظر کیمیا اثر گردیده، در روز سه شنبه پانزدهم شهر جمادی الاولی سنه مذکوره به شرف اسلام مشرف گشته شاه عالمیان او را به رتبه فرزندی سرافراز ساختند». (خلاصه: ۱/۴۰۹). جنگ با گرجیان در سال ۹۶۸ ادامه یافت و شاهوردی سلطان، باز هم با استقرار در جنگ و لشکر کشی از آن ناحیه، به نبرد با آنان رفت و گرگین خان از امرای آنان را با بیش از یک هزار نفر از آنان در میدان جنگ کشت. (خلاصه: ۱/۴۲۱). مذاکرات صلح میان دولت عثمانی با دولت صفوی که مدتها بود ادامه داشت، در سال ۹۶۹ ۹۷۰ به تدریج به نتیجه رسید و این سبب شد تا آرامشی میان این دو دولت برقرار شود. (خلاصه: ۱/۴۳۲، ۴۳۶).

در ذیل رویدادهای سال ۹۶۹ هم آمده است: «و هم درین سال در بیستم شهر ربیع الثانی داود بیگ ولد لواصات‏ گرجی با جمعی از از ناوران از گرجستان به درگاه همایون آمده به شرف اسلام سرافراز گشت و منظور عنایات بی‏غایات و ملحوظ عواطف بلا نهایات‏ شده حکومت ولایت‏ تفلیس به وی مرجوع گشت». (خلاصه: ۱/۴۳۴). جالب است که عیسی لوند خان که پیش از این اشاره به اسلام آوردنش کردیم، در سال ۹۷۰ روی به ارتداد آورد و حبس شد. (۱/۴۳۷). شاه طهماسب، پس از صلح با عثمانی، تقریباً تمامی عمر باقی مانده خویش را در قزوین سپری کرد و عمدتاً متوجه مسائل مشهد و خراسان، گیلان و نواحی مرکزی ایران بود.

شاه طهماسب در سال ۹۸۴ درگذشت و فرزندش اسماعیل دوم هم که این وقت توازنی در رفتار نداشت، بعد از یک سال کشته شد. با روی کار آمدن سلطان محمدخدابنده صفوی، به رغم تزلزلی که در دوره صفوی در مرزهای شرقی و غربی پدید آمد، در حوزه قفقاز تکاپوهایی صورت گرفت. داستان از این قرار بود که عثمانی که دولت صفوی را در ضعف دیدند، در سال ۹۸۶ نیروهایی به فرماندهی پیاله پاشا و لله پاشا به گرجستان اعزام کردند. آنان تفلیس را تصرف کرد و بر قلعه آن حاکم شدند. آنان قصد یورش به شروان را داشتند که سپاه قزلباش حمله آنان را دفع کرد اما تفلیس همچنان در اختیار عثمانی‌ها ماند (خلاصه :۲/ ۶۶۷ ۶۸۷). آشفتگی اوضاع صفویان سبب شد تا عثمانی‌ها در سال ۹۹۱ به ایروان یورش برده و آن ناحیه را نیز به دلیل قلت غازیان و قزلباشان، تصرف کردند (خلاصه: ۲/۷۵۹). جسارت عثمانی‌ها به حدی شد که سال ۹۹۴ به تبریز نیز حمله کردند. (۲/۸۷۲، ۷۸۴). این زمان قزلباشان در نهایت ضعف بوده و توان دفاع از تبریز را هم نداشتند. شهر تصرف شد، هرچند اندکی بعد قزلباشان با همراهی محمد شاه توانستند آنان را شکست دهند. (۲/۷۹۲).

این اخبار نشان می‌دهد که در این دوره تسلط دولت صفوی بر آن نواحی تا قفقاز به کلی ضعیف و در بسیاری از موارد از بین رفت. هربار که دولت صفوی از نواحی دیگر یا در داخل خود گرفتار مشکل می‌شد، مناطق متصرفی خود را در این نواحی از دست می‌داد.

در این سال‌ها، شخصیت‌هایی از گرجی‌ها و چرکس ها به تدریج مسلمان شده و در میان قزلباشان بالیده بودند. شماری از آنها در این وقایع، درست مانند قزلباشان برای حفظ دولت صفوی تلاش می‌کردند. یکی از آنها محمد قلی میرزا پسر ولد عیسی خان گرجی بود که در قضایای حمله عثمان پاشا به تبریز، از بالای بام به پایین افتاد و درگذشت. میرزا احمد خان منشی نوشته است که سلطان خلیل بیک ولد شمخال خان چرکس «نعش او را برداشته، به قصد آنکه به مشهد مقدس رضیه رضویه برده دفن نماید، متوجه دار السلطنه قزوین شد». (خلاصه: ۲/۸۰۹). این اخبار نشانگر آن است که که مردمان این نواحی تا چه اندازه با سپاه و فرهنگ صفوی درآمیخته بودند. صفویان همچنان نیروهایی در گرجستان داشتند تا بتوانند با عثمانی‌ها دست و پنجه نرم کرده و آن ناحیه را برای آنان نگاه دارند (خلاصه: ۱/۸۳۲).

با روی کار آمدن شاه عباس صفوی در سال ۹۹۶ به تدریج اوضاع دولت صفوی که بسیار آشفته بود، نقطه استقراری بدست آورد و حرکت خود را برای استوار کردن دولت صفوی و بازپس گیری مناطق از دست رفته آغاز کرد. منابع تاریخی، مملو از وقایع و نبردهایی است که از یک سوی میان رقبای داخلی در دولت صفوی درگرفته و از سوی دیگر، در خراسان و استرآباد و آذربایجان و گیلان و خوزستان و استرآباد و بحرین و هرمز و نقاط دیگر در جریان بود. شاه عباس در گام اول، سرزمین‌های اصلی ایران را از دست رقیبان و شورشیان نجات داد و یکی از مهم‌ترین آنها گیلان و مازندران بود که به طور کامل زیر سلطه دولت مرکزی درآمد. وقایع این سال‌ها را در می‌توان در عالم آرای عباسی ذیل رویدادهای سالهای هزار تا هزار و پنج هجری مشاهده کرد.

اقدامات شاه عباس در آذربایجان و بخش قفقاز جنوبی از سال ۱۰۱۲ آغاز شد. گفته می‌شد که در آن نواحی، مزاحمت‌های زیادی یا به اصطلاح «افعال ذمیمه مردم سرحد از اعتدال تجاوز نموده» و بنابر این شاه عباس تصمیم به اقدام گرفت. از نظر صفویان «آذربایجان و شروان» «ملک موروث همایون» بود. (عالم آرای عباسی: ۲/۶۳۷). تسخیر مجدد این نواحی در دستور کار شاه عباس قرار گرفت. در نخستین قدم، تبریز از عثمانی باز پس گرفته شد، شهری که در مدت تسلط آنان «طرفه ویرانه» در آمده بود (عالم آراء: ۲/ ۶۳۹ ۶۴۲).

گام بعدی شاه عباس، رفتن به سمت نخجوان و ایروان و فتح قلاع آن نواحی بود. شاه عباس می‌دانست اگر نتواند عثمانی‌ها را از قفقاز جنوبی به طور خاص از نخجوان تا شروان بیرون کند، در گرجستان هم نخواهد توانست کاری انجام دهد. الکساندر خان یکی از امرای گرجی «چون ولایات شیروان و آذربایجان بتصرف رومیه درآمد» «باج و خراج قبول کرده نسبت به خواندگار روم اظهار اخلاص می‌نمود». (عالم آرا: ۲/۶۴۸). تصرف ایروان، قلعه جدید و قدیم آن (عالم آرا: ۲/۶۵۴ ۶۵۶) راه رای تسلیم گرجستان نیز هموار کرد و به این ترتیب باید دیگر تسلط صفویان بر این ناحیه برقرار شد. عثمانی‌ها در همین سال یعنی ۱۰۱۴ اقدام به لشکر کشی به آذربایجان کردند، اما راه به جایی نبردند (۲/۶۶۷).

فشار عثمانی‌ها از سمت بغداد هم به خوی و مرند و شهرهای دیگر آغاز شد، اما سپاه قزلباش با فرماندهی شاه عباس، فعالانه برابر این یورش‌ها ایستاد. امرای محلی گرجی، اغلب منتظر بودند بببیند سرنوشت نبردهای قزلباش عثمانی به کجا منجر خواهد شد. هر کدام غلبه کردند طرف آنها را بگیرند: «الکسندر خان و گرگین میرزا منتظرند که فیصل مهام جنود قزلباش و سردار روم در این سال چه صورت خواهد یافت و غلبه از کدام طرف خواهد بود به مقتضای وقت عمل نمایند» (عالم آراء: ۲/۶۷۹).

سپاه قزلباش این دوره بسیار نیرومند شده و در برابر تهدیدهای عثمانی‌ها در منطقه، سخت ایستادگی کرده و در مواقعی بر آنان یورش می‌برد. مشکل گرجیان به جز قدرت سیاسی و توازن عثمانی صفوی منطقه، این بود که یک گروه به اسلام متمایل شده و گروه دیگر، بر مسیحیت باقی مانده بودند. طبیعی بود که دولت صفوی، دوست داشت حکومت آن نواحی را نومسلمانان آنان بدهد و همین امر، شورش بخش دیگر را به همراه داشت. به این خبر که به درگیری داخلی میان گرجیان اشاره دارد، توجه کنید: «وقت طلوع آفتاب کستندیل خان با معدودی بیشتر از دیگران به گرجیان رسید طایفه گرجی عنان از رفتن پیچیده در مقام مدافعه ایستاده پای ثبات فشردند و صریحاً به آواز بلند فریاد برآوردند که تو مسلمانی و ما را حاکم نصاری می‌باید» (عالم آراء: ۲/۶۹۱).

در این سال‌ها، یعنی ۱۰۱۴ و ۱۰۱۵ شاه عباس یکسره درگیر مسائل قفقاز جنوبی، شرق ترکیه و نواحی کردستان بود. وی در سال ۱۰۱۴ به قراباغ لشکر کشید و قلعه گنجه را فتح کرد (عالم آراء: ۲/۷۰۷). شاه به حاکم قراباغ این پیام را فرستاد: «بعد از فراغ امور مزبور بجانب ارسبار کوچ واقع شده در کنار رود ارس منازل خلف بیک سفره ‏چی واقع در آنجا نزول اجلال فرمودند و به جهت روزه داشتن در آنجا قصد اقامت فرمودند ماه صیام را به اختتام رسانیدند و در آن منزل منشور عاطفت به جهت رفع حجت روز قیام به جماعت اروام مستحفظان قلعه گنجه مشتمل بر نصایح پادشاهانه ارسال نموده به پاشا و قاضی و مفتی و اعیان سپاه اعلام کردند که ممالک آذربایجان و شیروان ملک موروث نواب کامیاب همایون ماست که رومیان بعد از ارتحال شاه جنت مکان [طهماسب] کم‏ فرصتی نموده نقض عهد و مواثیق سابقه روا داشته به تغلب متصرف شده بودند و اکنون همت والانهمت به استرداد آن مصروف و معطوف داشته، به هیچ‏وجه دست از دامن مقصود بازنمی ‏داریم و تا غایت بهر طرف توجه فرموده ‏ایم کامیاب مطلب گشته بi فتح و ظفر اختصاص یافته ‏ایم‏» (عالم آراء: ۲/۷۰۹).

قزلباشان، فعالیت خود را با همین سیاست دنبال می‌کردند. قلعه گنجه در سال ۱۰۱۵ فتح شد و به دنبال آن قلاع مهمی در گرجستان به تصرف شاه عباس درآمد. شاه عباس تمام این سال را بین گنجه و تفلیس و شروان و ایروان در حرکت بود و تلاش برای استقرار دولت قزلباش در آن نواحی داشت. او در نهایت به سراغ قلعه شماخی و بادکوبه رفت. (عالم آراء: ۲/۷۳۱، ۷۳۳).

این اقدامات، به مقدار زیادی اوضاع قفقاز جنوبی را به نفع صفویان تثبیت کرد، اما این منطقه، طبق معمول، هیچ گاه خالی از مشکل نبود. در سال ۱۰۲۲ ۱۰۲۳ بار دیگر شاه عباس «به نیت غزا به صوت گرجستان و تنبیه و تأدیب گرجیان بی ایمان» به آن ناحیه آمد. (عالم‌آرا: ۲/۸۶۸).

برای اینکه با اهداف دینی مذهبی شاه عباس آشنا باشیم، اشاره به این نکته مناسب است که در این سفر، به نقطه‌ای بسیار زیبا در گرجستان (احتمالاً در شمال آن و در دامننه کوه‌های قفقاز) رسید که به گفته اسکندر بیک، مانند گلستان ارم بود. دنباله ماجرا این است: «در این قصبه کلیسائی است در غایت تکلف و صفا و نهایت شیب و بها معلوم نیست که از مبدأ ظهور اسلام تا غایة بانگ مسلمانی بگوش ساکنان آن مقام رسیده باشد و سکنه آن سر زمین جز رهبانان ضلالت آئین در آن کلیسیا دیده باشند اکثر مردم آنجا که اغلب نصاری و قلیلی یهود نیز هستند از شعار اسلام و کیش مسلمانی جز نامی نشنیده بودند پادشاه دین پناه بجهة اعلای کلمه اللّه به کلیسیای مذکور تشریف برده مؤذنان خوش الحان موکب سعادت قرین بر فراز آن معبد طبقه ضلالت آئین برآمده گلبانگ محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بلندآواز گردانیدند و همچنین به هر دیر و کلیسیایی که رسیدند اقامت اذان فرموده ندای فرح‏فزای کلمه طیبه لا اله الا الله محمد رسول الله علی ولیّ الله به مسامع ملکوتیان رسانیدند» (عالم آراء: ۲/۸۷۵).

زمانی که خبر آمدن لشکر روم به نواحی آذربایجان در سال ۱۰۲۴ انتشار یافت، بار دیگر، اوضاع منطقه بهم ریخته و شورشهای فراونی از جمله در گرجستان رخ داد. شاه عباس لشکری از قزلباش به آن نواحی فرستاد که شرکت خوردند (عالم آراء: ۲/۸۹۱ ۸۹۲). اندکی بعد سپاهیان تازه از راه رسیده قزلباش یورش برده و انتقام کشتگان مرحله قبل خویش را گرفتند. در این گیردوار هر دو گروه شکست و پیروزیِ در هم تنیده داشتند اما به هر روی، در مراکز اصلی، قدرت قزلباشان بیشتر بود و مسلط بودند (۸۹۹ ۹۰۰). صفویان شمار زیادی از گرجیان را کشته و هزاران اسیر از زن و بچه را از آنجا به ایران بردند. همین زمان، عثمانی‌ها در سمت آذربایجان فشار آورده و حتی صدر اعظم عثمانی خود به ایرون لشکر کشید که بدون دستیابی به هدف، بازگشت (۲/۹۰۳). این رویدادها مربوط به سال ۱۰۲۵ است.

در تمام این سال‌ها، از زمان طهماسب تا عباس اول، تعدادی از نیروهای گرجی و ارمنی، به تدریج به قزلباشان پیوستند و خدمات شایسته ای در دولت صفوی کردند. یکی از آنها قرچقای سپسهسالار بود که به فرماندهی کل نیروهای صفوی رسید و بارها در نبردهای مختلف در برابر عثمانی‌ها دیگران آنها را هدایت کرد. از جمله در سال ۱۰۲۵ توسط شاه عباس، به مواجه با نیروهای عثمانی در وان اعزام شد.) عالم آراء: ۳/۹۲۱). به گفته اسکندر بیک، قرچقای خان، «از طبقه مسیحیه ایروان بود». او در کودکی اسیر شده «در سلک عبید و غلامان خاصه شریفه انتظام یافته» و با تربیت شاهانه، به عالی‌ترین مراتب نظامی در دولت صفوی رسید. وی در سال ۱۰۳۴ کشته شد. یوسف خان نیز همین دست افراد بود که همراه با قرچقای خان در گرجستان در سال یاد شده کشته شد. (عالم آراء: ۳/۱۰۳۹). فرزندان قرچقای، در ایران ماندگار شده، یکی کتابدار آستانه امام رضا و برخی از اعقاب وی نیز در شهر قم، از عالمان این شهر بودند که مدرسه خان شهر مزبور از آنان به یادگار مانده است (بنگرید: رسول جعفریان، مقالات و رسالات تاریخی، دفتر دوم، مقاله: زایچه نامه‌ها منبعی برای تاریخ، بررسی چند زایچه نامه از خاندان قرچقای خان در قم، تهران، علم، ۱۳۹۳، ص ۸۰۳ ۸۳۲). یک پژوهش مستقل هم با عنوان «چهار دودمان گرجی در عصر صفوی» از هیروتاکه مائدا (ترجمه و تحشیه: مصطفی نامداری منفرد، تهران، نشر تمثال، ۱۳۹۸) منتشر شده که می‌تواند ابعادی از این ارتباط را روشن کند.

ادبیات تاریخنگارانه عالم آرای عباسی و متون دیگر در ارتباط با گرجستان، یکسره نشان از کلید واژه‌هایی است که اشاره به نبردهای چند جانبه قزلباشان از یک سوی با امرای محلی، از سوی دیگر با فرماندهان اعزامی از سوی عثمانی‌ها، تلاش برای مسلمان کردن مردم، تخریب شماری از کلیساها، نیز پیوستن شماری از شاهزادگان گرجی به دولت قزلباش و برخی به دولت عثمانی و از این دست اخبار است. نگاه حاکم بر آنها نیز در صورت، تلاش برای توسعه نفوذ دولت صفوی، اصرار بر مسلمان شدن مردم، گرفتن غنایم که برای دولت صفوی که دولت نسبتاً فقیری بود، بسیار اهمیت داشت، و اموری از این دست بود. یک نمونه خبر از این دست، این است که مربوط به نبردهای شاه عباس اول در سال ۲۰۱۳ در آن نواحی است: «به قاعده زمان شاه جنت مکان تمهید یافت چون والی گرجستان لوارصاب (لهراسب) و طهمورث که از منسوبان این دودمان ولایت‏نشانند عصیان بظهور آوردند تنبه و تأدیب کفره کرج بر ذمت همت شاهانه لازم گشته به نیت غزا و جهاد لشکر به گرجستان کشیدند و لوارصاب و پسران طهمورث بدست درآمده به جزا رسیدند خود بجانب باشی‏آچوق گریخته پناه به حکام گرجیان تابع روم برده چند گاه مصالحه نااستوار رومیان با فساد او و بعضی از طاغیان شیروان اختلال پذیرفت و از طهمورث بعد از معاودت موکب همایون بی‌اندامیها باهل اسلام واقع شده دیگرباره لوای غزا و جهاد افراخته لشکر بآن دیار کشیدند و از کفره گرجی ولایت طهمورث را بتیغ انتقام گذرانیده زیاده از یک‏صد هزار نسا و صبیان آن طایفه بقید اسر درآمده شرف اسلام دریافتند و از وفور جمعیت ولایت او را خراب ویران گردانیده، در آن دیار از صامت و ناطق نشان نماند شیوه کفر و ناقوس منکوس گردید مجملا دود از آن دودمان برآوردند طهمورث آواره دیار ادبار شد و رومیه نقض عهد کرده لشکر عظیم به سرداری محمد پاشا وزیر اعظم مشهور به اکوز محمد بر سر قزلباش فرستاده به ایروان آمده دو ماه قلعه ایروان را محاصره نموده مکرر یورش‌های عظیم کردند و از دست برد افواج قاهره و مردانگی اهل قلعه و جلادتهای ملازمان موکب اقبال که رومیه را آسوده نمی‌گذاشتند کاری نساخته خایب و خاسر بازگردیدند و چندین هزار لشکریان ایشان نابود گشته سرداران معتبر رومیه قتیل گشتند». (عالم آرای عباسی: ۳/۱۱۴). دقت در این عبارت، نشانگر همان توضیحی است که در آغاز نقل آن آوردیم.

در سلطنت شاه عباس (۹۹۶ ۱۰۳۸) تعداد زیادی مسجد و حتی مدرسه در شهرهای مختلف منطقه قفقاز ساخته شد که بسیاری از این بناها، تاکنون بر جای مانده است. فقط مسجد جامع تفلیس که شاه عباس ساخت در دوره شوروی به بهانه تعریض خیابان و ساخت پل بر رودخانه کورا تخریب شد. با این حال، و در حال حاضر نیز مسجد دیگری در تفلیس از همان روزگاران با بازسازی‌های بعدی برجای مانده است.

اروسل در سال ۱۸۸۲ در باره شهر «گنجه» می‌نویسد: «از دور شبیه پارک بزرگی است و در گوشه و کنار آن مناره‌های مسجدها یک به یک دیده می‌شود. در گذشته، دیوارهای قدیمی ایرانی شهر نیز بر زیبایی این منظره می‌افزود، ولی حیف که آنها را خراب کرده اند». (سفرنامه قفقاز و ایران، ص ۱۳۱ ۱۳۲). وی ادامه می‌دهد: «نزدیک بازار، مسجدی قرار دارد که در سال ۱۶۲۰ (۱۰۲۹ ق) به دستور شاه عباس ساخته شده است. سبک معماری آن یکی از نمونه‌های جالب سبک معماری ایرانی در آن عصر است» (همان، ص ۱۳۲). همین وضع در باکو که جمعیت ایرانی آن بسیار زیاد بوده، طبعاً از دوره‌های بعد وجود دارد. مردم این شهر، دلبستگی خاصی به ایران داشتند و رفت و آمد آنان به ایران گسترده بود. جالب است که اورسل می‌گوید: زنان باکو که خونشان با خون ایرانی سخت به هم آمیخته است، از زیباترین زنان تمام ماورای قفقاز به شمار می روند» (سفرنامه، ص ۱۴۶). همو بنایی را در باکو از دوره عباس دوم وصف می‌کند که در نهایت زیبایی بوده است (همان، ص ۱۵۱).

دنبال کردن این گزارشها در منابع عصر صفوی، و یافتن عناصر تکمیلی برای آنها در منابع دیگر، می‌تواند ما را در جریان حضور صفویان در آن نواحی قرار دهد. حاصل کلام این است که بخش شرقی گرجستان که از قضا نام اصلی گرجستان مربوط به این بخش بود، (کارتیل و کاخت) مناطقی بود که تحت سلطه ایران بود و این وضعیت تا پایان عصر صفوی با قدرت ادامه یافت.

در واقع، در نیمه دوم دوره صفوی، تسلط ایران بر گرجستان به صورت امری ثابت درآمده بود و به صورت کلی، کمتر تردیدی در این مسأله وجود داشت. شرحی که شاردن از بخش‌های مختلف گرجستان و تقسیم آن به دو بخش تحت نفوذ عثمانی و ایرانی داده، بسیار مفصل است. با این حال، همان شرح گواه آن است که این منطقه، هچنان زیر نفوذ مسیحیت و مبلغان مسیحی بوده و نه دولت عثمانی و نه ایران، امیدی برای اینکه بتوانند مردم این منطقه را به طور کامل مسلمان کنند نداشتند. (سفرنامه شاردن: ۱/۲۲۷ ۲۳۱) و البته باید تاکید کرد که سیاست فعالی هم از طرف دربار صفوی برای مسلمان کردن همه گرجیان و ارمنیان دنبال نمی‌شد و طبقه حاکم صفوی صرفاً به اسلام آوردن کارگزارن حکومتی انجا رضایت می‌دادند.. همو می‌گوید گرجیانی که در مناطق تحت سلطه عثمانی یا ایران بودند، مردمانی تربیت شده بودند، در حالی که آنان که در مرزهای بالا، با تاتارها (احتمالاً منظور کوه نشینان قفقازشمالی است) همسایه بودند، مردمان خشن و ناآرام بودند. حاکمان محلی مستقر در این نواحی، باج‌هایی به دولت‌های باب عالی و دربار صفوی می‌دادند که اغلب عبارت از کنیزکان و پسران خوش سیما بودند. (همان، ص ۲۳۰ ۲۳۱). این هدایا، غالباً در مقصد مسلمان می‌شدند، اما گرجیانی که در خود گرجستان مسلمان می‌شدند، احتمال اینکه به آیین مسیحیت بازگردند، بسیار زیاد بود. سالانه، اشراف آن نواحی، شمار زیادی از بچه‌های کوچک را از مناطق دوردست ربوده و به عنوان برده به ایران و عثمانی می‌فرستادند. اینها اغلب در شهرهایی مثل اصفهان یا تبریز، در خانواده‌ها خدمت کرده و دختران آنها، صاحب فرزند می‌شدند. (سفرنامه تاورنیه، اصفهان، ۱۳۳۶ ش، ص ۵۸۵) برخی از مهاجران گرجی هم در دسته‌های بزرگ، راهی ایران شدند و در برخی از روستاهای فریدن اصفهان ساکن شدند که تاکنون نیز هستند، همان گونه که شمار زیادی از ارامنه در اصفهان ساکن شدند. شماری از بزرگان گرجی در اصفهان بودند و منصب داروغگی این شهر هم تعلق به آنان داشت. نفوذ زنان گرجی در دربار ایران، حتی با حفظ تمایلات دینی شان، یکی از دشواری‌های این دولت در سالهای آخر حکومت صفوی بود. کروسینسکی نوشته است: «از زمان شاه عباس که به گرجستان مسلط شده بود، مادر همه شاهان، شاهزاده خانمها و بانوان گرجی بودند. این بانوان اگرچه از آغاز جوانی در دربار ایران بزرگ شده بودند، تمایلات و احساسات دینی خود را حفظ می‌کردند. بیشتر آنان حتی نامهای خود را عوض نمی‌کردند». (بنگرید: دستور شهریاریان، مقدمه، ص ۲۷). منابعی دیگری هم هستند که نفوذ این جماعت را از یک طرف در دربار صفوی و از سوی دیگر در میان ارتش صفوی، یکی از عوامل تضعیف این دولت برابر مشکلاتی می‌دانند که منجر به سقوط این دولت شد.

صدها فرمان از شاهان صفوی در باره منطقه قفقاز

مهم‌ترین میراث معنوی برجای مانده از دوره صفوی در گرجستان، صدها فرمان از دربار صفوی در باره جزء جزء مسائل گرجستان است که بسیاری از این فرامین، نه در ایران، بلکه در آرشیوه های گرجیستان برجای مانده و شمار زیادی از آنها که متعلق به دوره صفوی و تا دوره قاجاری است، در مجموعه‌هایی منتشر شده است. یکی از آنها، مجموعه‌ای سه جلدی با عنوان «گزیده احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز» است که مجلد نخست آن، از زمان شاه طهماسب تا شاه سلیمان صفوی، و مجلد دوم، دوران شاه سلطان حسین و طهماسب دوم، و مجلد سوم، دوران نادر شاه افشار و علی مراد خان زند است. (گودرز رشتیانی، تهران، اداره اسناد و تاریخ دیپلماسی، ۱۳۹۴). مجلدی هم در گرجستان در سال ۱۹۹۵ م منتشر شده و عنوان «فرامین شاهان ایران که در مخازن تفلیس بایگانی شده است» می‌باشد. آقای رشتیانی از فعالیت در باره حفظ و رونویسی و بازچاپ این اسناد و فهرست آنها در دوره‌های قبل یاد کرده و اینکه در میانه سالهای ۱۸۶۶ ۱۹۰۴ یک مجموعه دوازده جلدی از اسناد به زبان‌های فارسی، ترکی، ارمنی، و گرجی همراه با ترجمه روسی تحت عنوان «دستاوردهای کمیسیون باستان شناسی قفقاز» منتشر شده است. خود مجموعه ایشان، حاوی ۲۲۴ سند است که «همگی آنها در مجموعه فرمانها و احکام شاهان ایران» قرار می‌گیرد. بیشتر آنها اصل و شماری هم سواد و رونوشت است. محتوای اسناد یافت شده عمدتاً اقتصادی، مالیاتی، وقفی و نیز اقطاعات و مانند آنهاست. در لابلای آنها، اسناد سیاسی دایره بر تعیین حکمران، فرامینی در باره نبردها و فتح‌ها، دستوراتی برای دفاع از گرجستان برابر عثمانی‌ها، و مانند اینها دیده می‌شود. این فرامین، نشان دهنده دخالت کامل شاهان صفوی در امور این نواحی است، هرچند همیشه چنین بود که امیرانی از خود ناحیه انتخاب می‌شدند و آنها عنوان حاکم آن نواحی بودند. یک فرمان با عنوان «برکناری اسقف اعظم گرجستان به دلیل عدم اطاعت از نظر علی خان حاکم گرجستان و تعیین یوحنا به جانشینی وی» است [گزیده احکام و فرامین…: مجلد اول، سند شماره ۷۱ از شاه سلیمان].

قوانین حاکم بر امور آن ناحیه، ضمن احترام به سنت‌های عرفی و نیز رسم و رسوم جاری، با توجه به قواعد شرع اسلامی هم بوده است. [گزیده احکام و فرامین، ۲/ سند شماره یک و سیزده]. هرچند گاه کلمه شرعی در اینجا، به معنای حقوقی یعنی رعایت حقوق قانونی است.

همچنین نمونه‌هایی از تعیین شیخ الاسلام در آن ناحیه دیده می‌شود. شاه سلیمان در فرمانی «جلال الدین محمد نصیری اردوبادی» [از چهره‌های خاندانی بزرگ و منتسب به نصیرالدین طوسی ساکن در اردوباد» را به عنوان «شیخ الاسلای اردوباد، آزاد جیران، اکلیس، شروط و توابع اردوباد و قپانات» تعیین کرده است: [گزیده احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز: ۱/۱۹۸ ۲۰۰، سند شماره ۶۰]. متن این فرمان را از همان منبع می‌آوریم.

nn33L1590707115.PNG

فرمان شیخ الاسلامی از سوی شاه سلیمان برای منطقه اردوباد، آزاد جیران، اکلیس و...

هوالله تعالی شانه العزیز

فرمان همیون اعلی خلّد الله ملکه و سلطانه

چون همگی همت والا و جملگی نیّت حقّانیّت اقتضا معروف و معطوف بر آنست که در کل ممالک محروسه احکام شریعت مستقیمه بر وفق قوانین دین مبین حضرت خیرالبریّه صورت یافته حیف و میلی واقع نشود و در تمشیّت این مهمّ اهّم ناچار است از وجود جمعی که در نهایت امانت و دیانت و دینداری و وفور فضل و کمال و حقانیّت و پرهیز کاری بوده باشند، مصداق این مقال صورت احوال خیر مآل نجابت و شریعت پناه فضیلت و افادت و کمالات دستگاه نتیجه النجباء و المتشرعین الکرام نظاماً للنجابه و الشریعه و الفضیله و الکمالات جلال‌الدّین‌محمّد اردوبادی [است]، لهذا از ابتداء تنکوزئیل منصب جلیل المرتبه شیخ‌الاسلامی قصبه ی طیبه ی اردوباد و آزادجیران و اکلیس و شروط و توابع اردوباد و قپانات به نحوی که قضاء آن با شریعت و فضیلت پناه قاضی عنایت‌الله ولد مرحوم قاضی یحیی است به نجابت و فضیلت و کمالات پناه مشارالیه مفوّض و مرجوع شد که کما ینبغی و یلیق به امر مزبور و لوازم آن از کتبت صکوک و مجلات و ایقاع عقود و مناکحات و رفع منازعات و مناقشات بین المسلمین و المسلمات، به طریق مصالحات و امر به معروف و نهی از منکرات و ترغیب و تحریص خلایق به وظایف طاعات و مراسم عبادات و منع و زجر فسقه و فجره از نامشروعات و کسر آلات لهو و لعب و اراقه خمور و مسکرات و تقسیم مواریث و ترَکات و اخراج اخماس و زکوات و ایصال آن به سوی مستحقین و مستحقات و ضبط اموال ایتام و غیّب و سفها و مجانین و مجهوز علیهم در حضور عدول مؤمنین دامت برکاتهم و سایر مایکون من هذالقبیل، قیام و اقدام نموده، دقیقه از دقایق فوت و فرو گذاشت ننماید.

سادات عظام و علماء کرام و ارباب و اهالی ذوی‌الاحزام و جمهور سکنه‌ی و متوطنین آن حدود و عابرین و نازلین و مترددین و ملکان ریش‌سفیدان و کدخدایان و غیره، شریعت و فضیلت پناه مشارالیه را شیخ‌الاسلام من حیث الاستقلال و الانفراد محال مزبوره دانسته، اوامر و نواهی مشروعه او را مطیع و منقاد بوده، اسناد و نوشتجات و سایر خطوط شرعیه ی خود اسناد به سجل و مهر فضیلت پناه شیخ‌الاسلام مشارالیه معتبر دانسته، امر مزبور را بلامشارکت و مساهمت احدی مخصوص و متعلق بدو شناسند و دعاوی مشروعه ی خود را به شریعت و نجابت پناه مومی‌الیه رفع نمایند.

ملاّیان و محرران و متقاضیان جزو که از دیوان الصّداره ی العلّیه العالیه منصوب نبوده باشند، خودسر دخل در امور شرعیه ی آن محال ننموده، خود را به عزل مشارالیه معزول و به نصب او منصوب شناسند و احدی از قضات و شیخ‌الاسلامان آن ولایت دخل در مهم شیخ‌الاسلامی مشارالیه ننموده، مشارالیه را در ا [مر] مزبور مستقل و منفرد دانند. مؤذنان و معرّفان و غسّالان بدون امثله و اخطبه ی دیوان الصّدارة العلیّة خود سر دخل در امور مسفوره ننمایند.

طریق نجابت و شریعت پناه مشارالیه آنکه نوعی سلوک مسلوک دارد که عندالخلایق مرضی و مستحسن بوده، در هر باب دعای خیر به جهت ذات اقدس و وجود مقدس نواب کامیاب سپهر رکاب اشرف اقدس ارفع اجل حاصل گردد.

به عهده‌ی بیگلربیگیان عظیم‌الشأن و حکّام کرام و وزرای ذوی‌الاحترام و کلانتران آن حدود [است] که امداد و اعانت و تقویت و مراقبت فضیلت و شریعت‌پناه مومی‌الیه به تقدیم رسانیده، به جهت فیصل مهمات شرعیّه، تعظیماً للشرع الاقدس، او را به مجالس خود طلب ننموده، به محکمه‌ی او رجوع نمایند و درین باب اهتمام تمام لازم دانسته هر ساله مثال و خطاب مورد طلب ندارد و در عهده شناسند.

تحریراً فی شهر ذی‌الحجه الحرام من شهور سنه احدی و ثمانون بعد الف. سنه ۱۰۸۱

این نمونه فرمان، مشابه موارد عدیده ای است که از این دست، در کتب منشآت دوره صفوی در باره شهرهای ایرانی آمده است.

6XZLU1590706196.png

شاهان صفوی، علاوه بر تعیین شیخ اسلام، مدرسانی را هم برای مراکز بزرگی نواحی قفقاز انتخاب می‌کردند که نمونه آن تعیین یک عالم تبریزی با نام حاجی محمد بن محمد تبریزی به عنون مدرس در شهر شماخی مرکز کرسی شروان توسط شاه سلیمان است. از وی آثاری و از جمله متنی در وصف شهر شماخی بر جای مانده است [بنگرید: مقالات تاریخی، رسول جعفریان، مجلد ۱۶، صص ۱۹۱ ۱۹۸). ارسال پیش‌نماز هم توسط دربار صفوی انجام می‌شد و ظهیرای تفارسی مدتی صاحب این منصب بود و در تفلیس بود که با پادری گبرائیل فرنجی به مناظره برخواست و کتاب «نصرة الحق»، را در رد کتاب «انتخاب دین الهی» پادری به رشته تحریر درآورد (تصحیح گودرز رشتیانی، نشریه پیام بهارستان، دوره دوم، سال چهارم، ش / ۱۴ زمستان ۱۳۹۰) همین موضوع و حضور ده‌ها مبلغ مذهبی مسیحی از اروپا موید فضای نسبتاً باز مذهبی در قفقاز تحت سلطه صفوی بود.

برخی از فرامین نشان می‌دهد که شاهان صفوی، شخصی را که مسلمان شده، امتیاز داده و به کاری در آن نواحی گماشته اند. برای مثال، شاه سلطان حسین، فرمانی در باره «اعلام مسلمان شدن آفتاندیل بیک، و تغییر نام او به محمد قلی، و انتصاب وی به خدمت امیلاخوری، داروغگی و سرداری صفی آباد» کرده است (گزیده فرامین پادشاهان ایران…: مجلد دوم، فرمان ۴۴]. مردمان آن نواحی نیز، در وقت تظلم خواهی نامه به شاهان ایران می‌نوشتند و شاه دستور می‌داد تا به «عریضه درخواست کنندگان و احقاق حق و رفع ظلم و تعدی، مطابق قواعد شرعی» اقدام شود [گزیده فرامین: مجلد دوم، سند شماره ۴۳]. حتی دخالت کردن در امور مساجد تفلیس و تأمین نیازهای آنها نیز در یکی از فرامین شاه سلطان حسین دیده می‌شود:

«و در باب مؤذن مساجد اربعه که عرض کرده، معمول نمی‌باشد که مؤذن از دیوان تعیین شود. همیشه حکّام هر ولایت مؤذن جهت مساجد خود تعیین می‌نمایند و مدد معاش می‌دهند. آن عالی‌جاه که شیعه واقعی است چه معنی دارد که تعیین موذن را موقف به عرض کوتوال دارد؟ همچنین در باب آب مسجد شاه، که نوشته بود که آب آن همیشه جاری نیست و کم آبست و چشمه در حوالی جبال قلعه واقعست و آوردن آن به سهولت میسر است، مقرر شد که آب مذکور را به مسجد مزبور آورند. آوردن آب چنین چشمه به مسجد با وجود والی مسلمان خوش اعتقاد چه احتیاج به عرض و مقرر شدن دارد؟ آن عالی جاه [باید] خود متوجه شده آب چشمه مذکور را به قلعه و مسجد مزبور آورد و اهتمامی که لازم باشد در آن باب به عمل آورد و به توجهات پادشاهانه مستمال باشد. تحریراً فی ذی‌الحجةالحرام سنه ۱۱۲۴؟» [گزیده فرامین: مجلد دوم، سند شماره ۵۲].

سنت صدور این فرامین در دوره نادری و زندی هم ادامه داشت، با اینکه می‌دانیم در این دوره، به رغم آنکه سکه و خطبه به نام دولت‌های ایرانی بود، نفوذ سیاسی ایران در آن ناحیه، بشدت کاهش یافته است. در این فرامین، تعیین افراد برای مشاغل مهم در گرجستان مانند کلانتری کارتیل، تعیین شخصی برای منصب ایشیک آقاسی باشی گری گرجستان و یا تعیین منصب فرماندهی غازیان گرجستان علیا، تعیین اسقف اعظمی گرجستان و مناصب دیگر دیده می‌شود. (گزیده فرامین: مجلد سوم، فرمان، ۲۶، ۲۷، ۲۹، ۳۴].

اسناد و متن‌هایی هم در باره دوره خان نشینی ناحیه قره باغ در زمان زندیه، در کتاب دیگری با عنوان «سه رساله در باره قفقاز» [به کوشش حسین احمدی، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، ۱۳۸۴] منتشر شده که می‌توان بخشی از این روابط را نشان دهد. یکی از اسناد مهم آن وقف نامه مفصل گوهر آغا دختر ابراهیم خلیل خان جوانشیر است که املاک بسیار زیادی را برای دو مسجد و مدرسه و نیز سوگواری حضرت اباعبدالله علیه السلام وقف کرده است. (سه رساله در باره قفقاز، صص ۱۱۳ ۱۲۸). تفکر موجود در این وقفنامه، همانند همان جریان فکری است که در تمام دوره صفوی، در وقفنامه ها دیده می‌شود.

ضعف تدریجی تسلط ایران بر قفقاز

به موازات سقوط دولت صفویه و آشفتگی‌های بعدی حوادث مختلفی روی داد. بخشهایی از قفقاز توسط روسیه تزاری تصرف شد. خود پتر اول در ۱۱۳۶ / ۱۷۷۲ تا شهر دربند پیش آمد و ارتش او همه سواحل ایارنی دریای خزر را تصرف کرد. نیروهای عثمانی نیز سایر مناطق قفقاز از جمله گرجستانُ ارمنیه و شروان را تصرف کردند و با عهدنامه ۱۷۲۴ م به این متصرفات خود رسمیت بخشیدیند. برامدن نادرشاه افشار همراه با پایان دادن به این وضعیت و بازگرداندن قفقاز به سلطه ایران بود. همو اشتباه استراتژیک جبران ناپذیری انجام داد و برخلاف صفویان که همیشه، دو خاندان رقیب را حاکم کارتیل و کاخت می‌کردند، پدر و پسر (تیموراز و فرزندش آراکلی) را به حکومت کاتریل و کاخت گمارد و با مرگ نادر آراکلی تواانستبعد ااز چندصدسال دولت متحدی در گرجستان شرقی شکل دهد. کریم خان زند نیز به کلی از انجا غافل بود و با مرگ او آراکلی طبق قرارداد ۱۷۸۳ م خود را تحت الحمایه دولت روسیه قرار داد که زمینه اصلی جنگ‌های ایران و روس را در دوره اول قاجار فراهم کرد. این زمان عثمانی‌ها هم بشدت ضعیف شده و زیر فشار اروپایی‌ها و روس‌ها بودند. بنابر این، این بار برخلاف جریان‌های چند هزار ساله که گرجستان زیر نفوذ دولت ایران یا روم بود، پای روس‌ها از سمت شمال به این ناحیه باز شد و به تدریج بر آن تسلط یافتند. مهم‌ترین نکته، هم آیین بودن میان روس‌ها و گرجی‌ها بود، چیزی که نه با ایرانی‌ها و نه عثمانی‌ها، همسانی نداشت. بنابر این، کار روس‌ها آسان‌تر پیش می‌رفت. حداکثر این بود که شماری از گرجیان دلبستگی به ایران داشتند، اما این برای استمرار نفوذ ایران در آن نواحی، کافی نبود.

در واقع در مقطع میان سقوط صفویه تا زمانی که نادر شاه، جان تازه ای به ایران داد، حضور ایران در نواحی قفقاز، بسیار ضعیف و رو به نابودی بود. در این سال‌ها، عثمانی‌ها بر ایروان، گنجه، قارص و تفلیس مسلط شده بودند، و برای خود پناهگاه‌های استواری ساخته بودند. در سال ۱۱۴۳ فعالیت‌هایی برای بازپس گیری ایروان صورت گرفت، اما مشکلات ایران، نادر را به شرق این کشور کشاند. مجدداً در سال ۱۱۴۸ نادر شاه به محاصره عثمانی‌ها در آن نواحی پرداخت و توانست شکست سختی بر عثمانی‌ها وارد کند. شرح این وقایع و صلحی که ما بین نادر و عثمانی‌ها صورت گرفت در منابع وقت تاریخی آمده است (بنگرید: عالم آرای نادری، ص ۳۹۲).

پس از نادر، مناطق قفقاز به صورت خان نشین درآمد، و از زیر سلطه شاهان ایرانی که این زمان خود در آشفتگی بودند، خارج گشت، هرچند به صورت صوری روابط در کار بود. این بود تا آقا محمد خان قاجار، پس از نابودی کامل زندیه، عازم آذربایجان شد.

در یک مقطع، آقا محمد خان قاجار، در پی احیای نفوذ ایران در قفقاز برآمد و دست به عملیات نظامی زده در سال ۱۲۰۹ به تفلیس حمله کرد. اصل هدف این بود تا جلوی تجاوز روس‌ها در سراسر این منطقه گرفته شود. درباره حمله آقا محمد خان نیز در تاریخنگاری روسی و هم توسط سرجان ملکم (تاریخ ایران، چاپ بمبئی، ۱۸۱۵ م) اغراق فراوانی شده است. از کشته شدن ده‌ها هزار نفر و اسارت پانزده هزار گرجی به دست آقامحمدخان و انتقال آنها به تهران سخن گفته شده است. در خشونت آقامحمدخان تردید نیست، اما آمار منابع روسی و انگلیسی که منابع بعدی فارسی هم به قصد تفاخر آن را تکرار کرده اند قابل قبول نیست، زیرا جمعیت تفلیس به ده هزار نفر هم نمی‌رسید. وانگهی هیچ رد و نشانه‌ای در حیات سیاسی و اجتماعی دوره قاجار از این اسرا دیده نمی‌شود. بعدها هم که گریبایدوف به دنبال بازگرداندن این اسیران بود، فقط دو بانوی گرجی را در تهران پیدا کرد.!. در بنای یادبودی که در تفلیس به ماسبت حمله آقامحمدخان ساخته شده نام سیصد نفر از کشته شدگان آمده و نه بیشتر.

در تمام دوره دور شدن نفوذ مستقیم ایران از مناطق مختلف قفقاز، همچنان خطبه و سکه به نام پادشاهان ایران بود. فرهاد میرزا در سفرنامه خود می‌گوید که او سکه تفلیس را هم به نام کریم خان زند با عنوان «یا کریم» دیده است. به نظر او، اقدامات نادر و آقا محمدخان، روسیه را بیشتر تحریک کرد تا به این ناحیه دست اندازی کند، چنان که انگلیس را به فکر انداخت که تسلط خود را بر هندوستان استوار سازد. این دیدگاه فرهاد میرزا است. (نبگرید: مقالات و رسالات تاریخی، دفتر دوم، ص ۶۵۹).

با شروع جنگ‌های ایران و روسیه در این دوره، فرزند آراکلی پادشاه گرجستان، با نام الکساندر میرزا، برای یک دوره طولانی، و به رغم آنکه زمانی علیه آقا محمد خان هم نبرد کرده بود، علیه روسیه وارد عمل شد و در هر دو جنگ در کنار ایران قرار گرفت و با بسیج کردن گرجیان فعالانه با روس‌ها می‌جنگید. شاید او بیشتر از عباس میرزا از عهدنامه گلستان و ترکمانچای داغدار بود. (بنگرید: شاهزاده ایرانگرا، بررسی وضعیت گرجستان و نقش الکساندر میرزا در جنگ‌های ایران و روسیه، تاریخ روابط خارجی، ۱۳۸۹، شماره ۴۲، صص ۴۹ ۸۰).

طی این سال‌ها، تربیت شماری از مردم با روحیات ایرانی و متناسب با فرهنگ ایرانی، تنها زمینه مساعد برای باقی ماندن نفوذ ایران بود. چنان که مسلمانان ساکن ایروان حتی در روزهای سخت در کنار ایرانی‌ها بودند و این وضعیت طی جنگ‌های ایران و روسیه هم ادامه یافت. اما با شکست ایران، امید همه آنها قطع شد و اوضاع دگرگونه گشت.

به تدریج عثمانی‌ها هم که نفوذ مردمی در این نواحی داشتند، با از دست دادن قدرت سیاسی و نظامی خود، زیر فشار دولت‌های غربی و روسیه قرار گرفتند و با از دست دادن قارص کل منطقه متصرفی خود در قفقاز را به روسیه واگذار کردند. حالا دیگر، یک تاز میدان روس‌ها شده بودند و تحولاتی در منطقه پدید می‌آمد که نشان می‌داد باد پرچم آنان را تکان خواهد داد. این تحولات که اساس آن نشأت گرفته از سلطه گری روس‌ها در بخش قفقاز بود، و عمدتاً از طریق جنگ با دولت ضعیف قاجار دنبال می‌شد، منجر به دو عهدنامه با نام‌های گلستان و ترکمانچای شد. نخستین آن، عهدنامه گلستان در سال ۱۸۱۳ سبب شد تا مناطقی چون شروان، شکی، دربند، قره باغ و نواحی دیگری که خان نشین بودند، به روسیه واگذار شود. پانزده سال پس از آن، در سال ۱۸۲۸ بر اساس قرارداد ترکمانچای، ایروان و نخجوان به روسیه داده شده و رود ارس به عنوان مرز دو کشور شناخته شد. شرح این وقایع دردآور در منابع آن دوره آمده و یک اثر دو جلدی سعید نفیسی هم گزارش تفصیلی از این اتفاقات را گزارش کرده است. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ۱۳۳۵ ۱۳۳۴ ش. در دو جلد)

ناراحتی مردم ایران بویژه آذربایجان از عهدنامه گلستان، نشان داد که مردم تا چه اندازه عشق به این دیار دارند و شروع به مکاتباتی با علما و درخواست رهایی از سلطه دولت کفر کردند. علمی شیعه نیز مجموعه فتاوایی بر ضروروت و وجوب جهاد با دولت کفر برای راهایی مسلمانان از یوغ آن صادر کردند که به همراه دلایل دیگر زمینه ساز جنگ دوم (۱۲۴۱ ۱۲۴۳ / ۱۸۲۶ ۱۸۲۸ م) شد (میرزا عیسی قائم مقم فراهانی این فتاوا را جمع کرد و اولین کتاب چاپ سنگی در ایران شد که به سال ۱۳۳۳ ق منتشر شد). گفته شد که نتیجه این جنگ عهدنامه ترکمانچای شد و بخش‌های دیگری هم از ایران، جدا شد. رسائل جهادیه این دوره همراه با تلاش علمای شیعه برای حفظ نفوذ ایران در این دیار، از تحولات فکری و سیاسی مهمی است که دلبستگی مردم ایران و علمای شیعه را به این ناحیه نشان می‌دهد. مشکل در ضعف کلی دولت ایران و عقب ماندگی این کشور بود که مانع از تأثیر این اقدامات گردید.

استمرار رفت و آمد ایرانیان و بومیان به نواحی یکدیگر

از روزگار صفوی به این طرف، روابط ایرانیان و ساکنان بومی ایروان و گرجستان و نواحی مختلف شروان و شماخی و گنجه و جز اینها، بسیار نزدیک بود و تا جنگ جهانی اول، و حتی بعد از آن تا جنگ دوم، ادامه داشت. این روابط، اغلب تجاری و اقتصادی بود. شمار زیادی از دو طرف، برای کارهای تجاری به نواحی دیگر رفت و آمد داشتند. به ویژه مهاجران زیادی از مناطق آذری نشین ایران در کارخانه‌های صنعتی قفقاز از دوره ناصری فعال بودند و هنوز هم بقایای نوادگان آنها شناخته شده هستند. باکو، دربند، تفلیس، ایروان، ماخاچ قلعه و ولادی قفقاز مهمترین کانون‌های سکونت ایرانیان بودند. بخش دیگری از این مناسبات، رفت و آمد، طالب علمانی بود که به قصد فراگیری علوم دینی به شهرهای ایران و عتبات می‌آمدند.

در سال ۱۸۸۲ تنها در تفلیس، ده، دوازده هزار ایرانی ساکن بوده است. بسیاری از اینها از دوران تسلط ایران بر گرجستان در این شهر مانده بودند. با این حال، مهاجران جدیدی هم از شمال و شمال شرق ایران، مرتب به قفقاز می‌رفتند. اورسل نوشته است: «اغلب این ایرانی‌ها، بازرگانان و آدم‌های زیرک و باهوشی هستند… مشهور است که ماهرترین بناهای ماورای قفقاز نیز ایرانی هستند» (سفرنامه قفقاز و ایران، ص ۵۵).

مهم‌ترین عامل ضعف اقتصادی دولت مرکزی ایران بود که ضعف سیاسی را هم به دنبال داشت. همین امر سبب شد تا ایرانیان طی قرن اخیر، به صورت کارگرانی در آیند که زندگی بسیار فقیرانه‌ای دارند.

فرهنگ شیعی در قفقاز

با این همه، در دوره اخیر قاجاری، و به رغم آنکه سلطه سیاسی این دولت در منطقه قفقاز از بین رفته بود و روس گرایی در آنجا شدید بود، به دلیل انبوهی از ساکنان شیعه در شهرهای مختلف، رابطه دینی میان این ناحیه و ایران ادامه داشت. فرهنگ تشیع، در قالب جمعیت قابل ملاحظه‌ای از ساکنان بومی و نیز ترکان آذری ادامه می‌یافت در آن نواحی سکونت اختیار کرده بودند. به علاوه، شماری از اینان، برای تحصیل به عتبات می‌رفتند و اغلب ارتباط خود را با این مناطق حفظ می‌کردند. برخی از اینها، در عتبات، به مقامات علمی بالایی رسیدند. این ارتباط، سبب شد تا این اواخر، و زمانی که چاپ کتاب باب شد، آثاری از شیعیان در تفلیس و باکو منتشر شود، آثاری که تا امروزه نمونه‌هایی از آنها در کتابخانه های ایران یافت می‌شود. یکی از این چاپ خانه‌ها، مطبعه «غیرت» نام داشت. طبعاً در این چاپخانه‌ها، آثاری به زبان فارسی در مسائل رایج علمی وقت ونیز مسائل دینی در باکو نیز انتشار می‌یافت. آثار طالبوف که برخی از آنها آثار مذهبی و علمی و درسی بود، در همین شهر منتشر می‌شد. در سال ۱۹۰۶ کتاب درة التاج از حاجی تاج نیشابوری در تفلیس انتشار یافت. کتاب دلگشا به صورت سنگی در تفلیس در سال ۱۲۹۹ ق منتشر شد و ناشر آن «کارخانه ابراهیم کتابفروش» بود. این جریان تا پیش از انقلاب کمونیستی و تسلط روسیه کمونیست بر این نواحی، ادامه داشت. کتاب مصباح الحرمین، اثری مفصل و شیعی در باره مکه و مدینه و حج در سال ۱۹۰۴ در باکو انتشار یافت. احوالات سید الساجدین نیز در سال ۱۹۰۶ در همان شهر منتشر شد. برخی از ناشران در همین شهرها، پس از انقلاب کمونیستی، از آنجا به عراق آمده و در نجف به کار نشر مشغول شدند و سنت نشر را در این شهر دنبال کردند.

بخش قابل توجهی از ارتباط ایرانیان از نظر مذهبی با تفلیس، از آن روی بود که یکی از مسیرهای اصلی حج برای نیمه شمالی ایران راهی بود که از آذربایجان به تفلیس و از آنجا به باتومی در ساحل دریای سیاه عبور کرده و با کشتی به استانبول می‌رفتند و از آنجا عازم حج می‌شدند. ایرانیان زیادی در دوره قاجار، به تفلیس آمدند و با جامعه شیعی ایرانی کوچک این دیار در تماس بودند. بخش مهمی از این خاطرات در مجموعه سفرنامه‌های حج قاجاری (تهران، علم، ۱۳۹۰) درج شده و به گرجی نیز ترجمه و در اثری مستقل منتشر شده است. در این گزارش‌ها می‌توان نشان داد که همچنان ارتباط روحی میان مردم ایران با مردمانی در گرجستان و نواحی دیگر برقرار بوده است. نمونه این موارد سفرنامه فرهاد میرزا است که اطلاعات جالبی از باکو، گنجه و نقاط دیگر، در باره آثار باقی مانده از سلاطین صفوی و قاجاری دارد. برخی از این موارد، مانند مسجدهای بنای آن روزگار، باقی ماندن برخی از فرامین شاهان صفوی در دست مردم، و نیز بناهای دیگر، نکات بسیار سودمندی را در اختیار می‌گذارند (شرحی در باره برخی از این اطلاعات را بنگرید در مقاله بنده با عنوان «یادداشت های مسافران ایرانی از ایالات جدا شده از ایران» چاپ شده در: مقالات و رسالات تاریخی، دفتر دوم، صص ۶۵۱ ۶۶۷). یکی از زیباترین این آثار، مسجد شاه عباس در شهر گنجه است که به نام مسجد جمعه هم شهرت دارد. مسجدی نیز در حاشیه این مسجد بوده که بعدها از میان رفته است. خود مسجد هم در سال ۱۹۶۷ میلادی از سوی حزب کمونیست این کشور، به موزه هنرهای سنتی آذربایجان تبدیل شد!

انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ و تلاش برای نابودی اسلامیت قفقاز جنوبی

روابط ایران با مسلمانان ناحیه قفقاز، حتی پس از جدایی این منطقه از ایران ادامه داشت. این روابط همزمان مذهبی فرهنگی، و سیاسی اقتصادی بود. طی دهها سال، شمار زیادی از ایرانیان، برای کار به مناطق مختلف قفقاز جنوبی می‌رفتند و در صنعت نفت و جاهای دیگر، کار می‌کردند. طبیعی بود که این رفت و آمد، حواشی زیادی از لحاظ فرهنگی و سیاسی داشت، به طوری که در جریان انقلاب مشروطه در سال ۱۳۲۴ ق / ۱۹۰۵ افکار انقلابی آن نواحی که عمدتاً چپ بود، در تبریز، تهران، و رشت و مشهد بسیار تأثیر گذار بود. کتابهای زیادی از آن مناطق به تبریز سرازیر می‌شد و از آنجا به تهران می‌آمد. روشنفکران ایرانی در آذربایجان، تحت تأثیر افکار برخی از نویسندگان برجسته آن نواحی بودند و افکار آنان را در ایران منتشر می‌کردند. (در این باره بنگرید: انقلاب ۱۹۰۵ ۱۹۱۱ ایران و بلشویکهای ماوراء قفقاز، ک. آروتونیان، ترجمه محمد نایب پور، تهران، انتشارات موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ۱۳۸۵).

این وضع ادامه داشت تا آنکه انقلاب کمونیستی سال ۱۹۱۷ در روسیه اتفاق افتاد، انقلابی که سبب شد به کلی رابطه ایران و آن نواحی قطع شود. در فاصله میان ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ که یک استقلال نسبی برای آذربایجان ایجاد شد، مع الاسف، شماری از افراد متعصب، سعی کردند با نامیدن این منطقه به آذربایجان، مسیری را برای تفکیک بیشتر از ایران دنبال کنند، آرزویی که با تسلط کامل انقلابیون کمونیست در مسکو، آرزوی برباد رفته شد. (بنگرید: توفان بر فراز قفقاز، کاوه بیات، تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، ۱۳۸۰).

پ س از تسلط روسیه کمونیست بر اران (جمهوری آذربایجان بعدی) و نواحی دیگر قفقاز، رابطه با ایران به طور کلی قطع گردید. تنها مورد استثناء، رابطه حزب کمونیست شوروری با احزاب چپ در آذربایجان و کردستان ایران بود که ادامه داشت. علی الرسم رابطه‌ای هم در حد سفارت، با دولت ایران بود، اما ارتباط‌های فرهنگی دینی، به کلی قطع شد. بسته شدن مرزها، سخت گیری ها علیه مذهب، تلاش برای نابودی آثار دینی گذشته و.... سبب شد تا این ارتباط به کلی قطع شود. تا این زمان، شمار زیادی از علما و طلاب با اصل و ریشه قفقازی و با القابی که منتسب به شهرهای آن نواحی مانند لنکران و اردوباد و… بودند، در شهرهای مختلف ایران و عتبات مشغول تحصیل بودند، اما وقوع انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۱۷ رشته این امور را قطع کرد، هرچند برای چند ده سال و حتی تاکنون، نشانهای حضور عالمانی با تبار قفقازی در مراکز دینی و مذهبی عراق ادامه داشت. بیشتر این فعالیت‌ها، از سوی مهاجران یا فراریانی بود که انقلاب کمونیستی آنها را از ترس کشتن، در شهرهای مختلف در ایران، عثمانی و ماوراء النهر و حتی حرمین شریفین آواره کرده بود.

یکی از آثار نفوذ مطلق روسیه کمونیستی بر مناطق مختلف قفقاز سبب شد تا آثار اسلامی به کلی از شماری از مناطق قفقاز رخت بربندد. از جمله این مناطق، یکی هم ایروان بود بود که از یک «ولایت مسلمان» به کلی تهی شده و به جز مسجد کبود آنکه هنوز هم به خوبی پابرجاست تعدادی دیگر از آثار اسلامی آن محو گردید. ایروان از دوره میانی عصر صفوی و به ویژه دوران سلطنت شاه عباس، ارتباط مستحکمی با ایران داشت و آثار ایرانی ازآن روزگار تا به امروز باقی مانده است. حتی بر مهمترین کلیسای ارمنی یعنی کلیسای اچمیادزین تصویر شاه عباس بر دیوار بیرونی کلیسا نقش بسته است. اخبار حضور ایرانیان در دوره صفوی در ایروان، در منابع وقت ایرانی، به فراوانی آمده و در منابع جدید هم گزارش آنها درج شده است. (در باره ایروان و حضور صفویان در این شهر و گسترش اسلام شیعی در آن، بنگرید به: ایروان یک ولایت مسلمان نشین بود، صمد سرداری نیا، تهران، انتشارات زوفا، ۱۳۸۰). گزارشی از حوالی ۱۲۰ سال پیش از ایروان خواندنی است. محمدرضا تبریزی در سفرنامه حج خود در باره ایروان نوشته است: «تبریزی همچنین در باره ایروان نیز می‌نویسد: عدّه خانوار این شهر پنج هزار و تقریباً پانزده هزار ساکن دارد. اهالی شهر مرکّب از مسلم و ارمنی و روسی و گرجی و لگزی است. یک مسجد و هفت کلیسا و هفت حمام و چهار مدرسه دارد. مسجد از بناهای مرحوم محمدخان است که در سنه ۱۱۸۱ بنا کرده [است]. از صنف علما هشت نفر در این شهر سکنا دارند، جناب آخوند ملا حسین قاضی و جناب ملا احمد واعظ و حاجی شیخ رضا واعظ و آخوند ملا مهدی و آخوند ملا صادق و آخوند ملا حسین و آخوند ملا عباسعلی و آخوند ملا محمد باقر که همه اینها به خدمت جناب آقا رسیدند. طلاّب قلیلی در حجرات آن مسجد مشغول تحصیل هستند. مُدرّس حاجی شیخ رضای مرندی است. جناب قاضی در تحقیق امورات شرعیه مستقل و کسی شریک او نیست. دو نفر واعظ به نوبت در ایام رمضان آمده، در جامع وعظ می‌کردند». (بنگرید: مقالات و رسالات تاریخی، دفتر دوم، ص ۶۶۰)

بدون بحث درباره قراباغ که امروز مهمترین کانون منازعه در قفقاز است و به جنگ و خصومت بین آذربایجان و ارمنستان دامن زده ناقص خواهد بود. سیاست استالین درباره جدایی قراباغ از آذرباجان و استقلال آن و بعد رقابت بین ارمنستان و آذربایجانب رای تصرف آن در دوره پس از شوروی تشدید شد که آورا دشن صدها هزار آذربایجانی از تبعات آن است که این پناهندگان هنوز در باکو و دیگر شهرهای جمهوری آذربایجان یا ترکیه آواره هستند و چشم اندازی از بهبود اضاع هم دیده نمی‌شود.

همچنین طی این دوره، روحانیون قفقازی که از دیرباز و از عهده صفوی به این سوی، و عمدتاً دوره قاجاری به ایران و عتبات همچنان مهم‌ترین حلقه وصل دو طرف بودند. فشارهای کمونیستها، سبب شد تا برخی از متدینان قفقازی، راهی مشهد شده و در این شهر سکونت کنند. آنها پیش از این هم برای زیارت به مشهد می‌آمدند و با توجه به زمینه‌ای که در آنجا داشتند، در این زمینه، در آن شهر ساکن شدند. عده‌ای مشغول فعالیت‌های اقتصادی و برخی نیز به تحصیل علوم دینی پرداختند. این گروه، نقش حساس وقابل ملاحظه‌ای هم در یک مقطع تاریخی در مشهد داشته اند که نشان از تشکل و گستردگی آنهاست. (در این باره بنگرید به مقاله: طلاب قفقازی و نقش آنان در تحولات سیاسی اجتماعی مشهد در اواخر عصر قاجار سالهای ۱۳۲۰ ۱۳۳۰ ق، جواد عباسی، علی نجف زاده، گنجینه اسناد، شماره ۸۰).*

*: در اینجا از دوست عزیز و همکارم دکتر گودرز رشتیانی که افزون بر در اختیار گذاشتن منابع، متن حاضر را اصلاح کرده و نکات مهمی را یادآوری کردند، سپاسگزاری می‌کنم.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار