کد خبر: ۱۰۴۸۳۰۴
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۹ 01 June 2022

ا
قرارمان
کوچ پرنده های
زخمی بود

نقدی بر شعر :
شعله خسروی
بابادی

هرمز فرهادی
بابادی

در پهنه ی دشت
سوخته
شعرم را
با واژه های تو
سرودم

شعر بانو خسروی
غیر منتظره شروع می شود و چون شروع آن ناشناخته است هیجان آور است و اوج لذت وقتی است که شاعر به نقطه ای می رسدکه در حالات عادی این تجسم برایش میسر نبوده است
و این همان کشفی است که شاعر را مست می کند
یعنی به وقاری دست می یابد که تصورش را هم نمی کرده است
هر واژه ای در هر برهه ای زمانی مکانی غریزه ی ویژه ای دارد که شاعر در یک لحظ به آن دست می یابد
این یک راز است و کشف آن باعث می شود که زوایای تاریک شعر روشن شود و همین روشنی خیال شاعر را به سرودن وا می دارد:
حسرت دیدارت
می سوزاند
خرمن خیال را
چه آتشی بر
دل هایمان
نشست
در انتظار پیر

شاعر به سایه ی بلوط در ظهر تابستان می نشیند و از آفتاب مطبوعی می گوید که چتر بر گستره ی شعرش گشوده است
خیالش به غلیان می آید و شعر بر بستر ذهنش به جوش می آید
جهان را آیینه می بیند و خود را آیینه دار
غافل از چشم گرگان شب نفس آهوی خیال را به آبشخور مهتاب شبچرا می برد و به دشت های دور چشم می دوزد و می سراید:
هزار پنجره ی
باران دیده
هزار چشم خیره
بر در
هزار منتظر
نشسته بر لب
جاده
چه آتشی
بر دل هایمان
نشست
از این انتظار پیر

تفاوت است میان آنکه از شاعری به شعر رسیده با کسی که از شعر به شاعری رسیده است
بانو شعله خسروی در این سروده شعر نسروده است بلکه این شعر است که اورا سروده است
شاعر در خودش به دنبال خودش می گردد
سایه اش را که پیدا می کند با زبانی گلایه آمیز می گوید:

قرارمان این
نبود
که واژه ها گنگ
بمانند
قرارمان
کوچ پرنده های
زخمی بود

من سرکار خانم خسروی را در این سروده موفق دیده ام

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار