در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک میکنند که در آنجا همه قلمها، جز قلم عشق از کار میافتد، شهیدان معلمانی هستند که توانستهاند با ایثار و حماسهآفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عملشان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفتهمان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردستها هستند، اما یاد و نامشان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلبمان جاویدان میماند.
در نهم شهریور ماه سال 1338 در شهر ساری در خانوادهای مذهبی فرزند پسری بهدنیا آمد که مادربزرگش او را محمودرضا نام نهاد.
محمودرضا در دوران کودکی و قبل از رفتن به مدرسه به همراه دیگر همسنوسالان محل به مکتبخانه رفت و از محضر اساتید قرآن را فرا گرفت.
وی از سن هفتسالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در دبستان قائممقام به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه دهه انقلاب ساری سپری کرد و وارد دبیرستان شد و در رشته علوم تجربی در دبیرستان ششم بهمن و 17 شهریور ادامه تحصیل داد.
وی همزمان با درس خواندن با انجام کارهای فنی از جمله نقاشی ساختمان، مسافرکشی با اتوبوس به خانواده در امرار معاش کمک میکرد.
وی دوران تحصیلیاش تقارن پیدا کرد با اوج فعالیت انقلابیون و مبارزه علیه رژیم منحوس پهلوی که وی هم همراه با دیگر مبارزان همگام شد و در راهپیماییها، تظاهرات شرکت میکرد و در برگزاری جلسات قرآن، نماز جماعت، نگهبانی و گشت شبانه حضوری فعال داشت.
بدیندلیل درس را رها کرد، وی پس از شروع جنگ در آذر سال 1361 به ژاندارمری ساری رفت و تقاضای انجام خدمت سربازی کرد که ابتدا او را به ژاندارمری گیلان بردند و پس از 16 ماه خدمت در گیلان به هنگ ژاندارمری سقز کردستان اعزام شد.
محمودرضا در تاریخ 30 اردیبهشت 63 توسط ضدانقلاب داخلی در یکی از روستاهای سقز هنگامیکه قصد بردن آب آشامیدنی به یگان خود را داشت غافلگیر شد و از پشت با گلوله اسلحه به قسمت سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش پس از تشییع در شهر ساری در تاریخ 1 خرداد 63 در گلزار شهدای ملامجدالدین ساری به خاک سپرده شد.
سیدهننه اکبری مادر شهید محمودرضا تقوی می گوید: خدا به من 7 فرزند داد، دو دختر و بقیه پسر که محمودرضا، ششمین فرزندم را در راه اسلام و انقلاب دادم.
محمودرضا 9 شهریور 1338 بهدنیا آمد، فرزندانم در یک خانواده مذهبی رشد و نمو کردند، همهشان را انقلابی و خداترس تربیت کردم.
از شهید محمودرضا و از خصوصیات اخلاقی و رفتاریاش هرچه بگویم کم گفتهام، از همان کودکی ارادت خاصی به ائمه اطهار (ع) داشت، هر وقت میخواستیم سراغی از او بگیریم، باید او را در مسجد و تکایا پیدا میکردیم.
در ایام محرم علم حضرت ابوالفضل (ع) را بر دوش میکشید و برای امام حسین (ع) و فرزندانش با جان و دل عزاداری میکرد.
تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان ادامه داد، بعد وارد فعالیتهای انقلابی شد و از آنجا هم رهسپار جبهههای نبرد؛ زمان انقلاب در تمام راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد، شبها در مسجد محل نگهبانی میداد، وقتی که انقلاب پیروز شد خودش را به نیروی انتظامی معرفی کرد.
دوران آموزشی را در بندرانزلی ـ زیباکنار رشت گذراند و از آنجا به سقز رفت که در آنجا جنگ داخلی بین منافقین و افراد عادی اوج گرفته بود.
مأموریت او در آن منطقه این بود که با ماشین تانکر آب را برای سربازان ببرد، یکروز به او گفتند اینبار تانکر آب را به یکی از روستاهای سقز ببر، که او در اطراف روستا توسط منافقین مورد حمله قرار میگیرد و بر اثر اصابت گلوله آرپیجی به سر و شلیک چند گلوله به شکمش به درجه رفیع شهادت نائل میشود.
وقتی که به شهادت رسید، دوره خدمت سربازیاش تمام شده بود، او داشت دوره احتیاط را میگذراند که همچین سعادتی نصیبش شد.
زمانی که خواست به جبهه اعزام شود رفته بود به نانوا و مغازهداران محل سفارش کرده بود که وقتی مادرم برای خرید نان و اقلام دیگر میآید او را زیاد در صف معطل نکنید، دوست نداشت کوچکترین آسیبی به من برسد، حتی در کارهای منزل هم به من کمک میکرد.
در کل بچه دوستداشتنیای بود، بیش از اندازه به من و پدر مرحومش احترام میگذاشت.
پسرم عاشق امام بود و به عشق امام و انقلاب پای در چنین مسیری گذاشت و سرانجام نیز به آرزوی خود رسید.
من هم همیشه میگویم خدا خودش امانتی را به ما داد و خودش هم پس گرفت، از این بابت خدا را شاکرم.
اگر باز هم خدای ناکرده دشمن حمله کند، همه فرزندانم را میفرستم، یکی از دعاهای همیشگی من دعا به جان رهبر است و از خدا برایش سلامتی و طول عمر باعزت را خواستارم، از شما هم میخواهم که همت کنید و راه شهدا را ادامه دهید