داستانش بیشتر شبیه قصههاست. در روزگاری که حساسیت و ناراحتیهایمان به لایکی در دنیای مجازی ختم میشود، او آستینهایش را بالا زده و پا در راهی پر از سختی گذاشته تا گرهای از مشکلات مردم رنجکشیده، بهخصوص بچهها بگشاید. نه پول فراوان دارد و نه اسپانسرهای قدرتمند! شهر به شهر و روستا به روستا میرود و برای بچهها کتاب میخواند و کتابخانه راه میاندازد و به زندگی و آسان شدن سختیها دلگرمشان میکند. شاید صفحه «اسماعیل آذری» را در اینستاگرام دیده و با او و کارهایش کمی آشنا باشید. شاید هم عضو کانال تلگرامیاش با نام «قصه خوانی برای کودکان» باشید. کاری خداپسندانه که حالا همه زندگی اسماعیل آذری، طلبه و روحانی ۳۸ ساله است.
اسماعیل آذری اهل استان کهگیلویه و بویر احمد و ساکن شهر دهدشت است. خودش میگوید همیشه دغدغه کتاب و کتابخوانی را داشته:«زمانی که در قم بودم در دهدشت کتابفروشی راه انداختم. کار خیلی سختی بود. خیلی هم ضرر کردم. نمایشگاه کتاب و کتابخوانی نیز راه میانداختم».
اما از چهار سال پیش که از قم به دهدشت باز میگردد تصمیم میگیرد این دغدغه را طور دیگری دنبال کند و هم و غمش را برای بچهها بگذارد. او با امکانات ناچیزی کارش را شروع کرد .هرچند که اکنون نیز امکانات زیادی ندارداما ابتدای کار تنها ۱۰ کتاب داشته است.او میگوید:«این قصهها را توی مسجد یا پارک نزدیک خانه، دو نوبت در روز و بعد از نماز در «پارک کتاب» برای بچهها کتاب میخوانم. رفته رفته با کمک مردم کتابهای بیشتری فراهم شد و توانستم به شهرها و روستاهای دیگر استان نیز سری بزنم».
او در این چهار سال به بیش از ۵۰ روستای استان کهگیلویه و بویر احمد رفته و بچهها را به کتابخوانی تشویق کردهاست. درباره کارهایی که در این چند سال انجام داده، میگوید:«اوایل، کتاب را به بچهها می دادم و مدتی بعد درباره قصه حرف میزدیم. هدف اصلی این بود که بچهها بتوانند استدلال و فکر و اعتماد به نفس پیدا کنند تا حرف بزنند. یک سال بعد، کلاسهای انشا راه انداختم چون دیدم بیشتر مدرسهها این کلاس را ندارند. با معلمان حرف زدم و این کلاس راه افتاد. به بچهها کتاب میدادم که قصه بخوانند و حرف بزنند و دربارهاش بنویسند. بعد ،پنجشنبهها را انتخاب کردم که به روستاها سر بزنم و قصه بخوانم ضمن اینکه در هر روستا افرادی را آموزش دادم تا این کار را در طول هفته انجام بدهند. با کمک خیرین کتاب،لوازم التحریر وعروسک برای بچهها تهیه کردیم که با آنها قصه بخوانند و براساس قصهها نمایش اجرا کنند یا نقاشی بکشند. از طرفی با ائمه جماعات و فعالان مساجد نیز صحبت کردم که بعضی کارها را با همکاری بچهها و با قصهخوانی انجام دهند».
حالا آذری و دوستانش سه کتابخانه در سه روستا راهانداختهاند و میخواهند هر ۵۰ روستا را کتابخانهدار کنند.
روحانی جوانی که در اعتکاف قصه میگوید!
شاید آذری باعث شده تصویر کلیشهای که مردم از یک طلبه و روحانی در ذهن دارند پاک شود. تصویری همیشگی از کسی که روی منبر مساجد سخنرانی و پیشاپیش دستههای عزاداری حرکت میکند. خودش نیز میگوید که میخواسته این تصویر تغییر کند. هرچند که او رفتن به میان بچهها و قصه خواندن برایشان را دوست دارد و همین کار را برای دختر و پسر کوچکش نیز انجام میدهد؛ آنها هر شب با قصههای پدر به خواب میروند.
آذری برای شکستن تصویری که مردم از روحانیون دارند ،گاهی به جای سخنرانی داستان یا شعری از مولانا میخواند. حتی در اعتکاف امسال برای زنان حاضر در مسجد کتاب خوانده و برای جوانترها نیز کتاب برده که در این فرصت سه روزه مطالعه کنند.
البته قصه خوانیهای حاج آقا آذری تنها در مسجد نیست و او به پارک یا مدرسه میرود و گاهی که در مدرسه به او اجازه قصهخوانی نمیدهند با بچهها زیر درختها مینشیند و قصه میخواند. خودش میگوید:«شاید بچهای به مسجد نیاید و نماز نخواند دلیل نمیشود که به او توجه نکنیم».
هرچند آذری دوست دارد این کارها را به تمام کشور و تمام شهرها و روستاها گسترش دهد اما اکنون هم امکاناتش را ندارد و هم احساس میکند استانش با وجود فقر و مشکلاتی که دارد بیشتر نیازمند کارهای اوست. به گفته آذری این استان یک متر جاده اتوبانی هم ندارد.در استانی گازخیز روستاها گاز ندارند.در هفته چند بار آب قطع می شود و بیکاری زندگیها را نابود میکند. پدرها بیشتر وقتها نیستند چون مجبورند برای کارگری به استانهای دیگر بروند.
در چنین شرایطی تلاش کرده بچهها را به کتاب خواندن علاقمند کند:«در بعضی روستاها کتابی نبود؛ برایشان کتاب بردیم یا اینکه در کلاسها از معلم های زن استفاده کردیم چون بعضی از معلمان مرد بچه ها را کتک میزنند و بچهها رغبتی برای قصه شنیدن از آنها ندارند اما خودشان میگویند معلمان زن مهربانترند. بیشتر وقتها در کنار قصهخوانی، با کمک بچهها نمایش اجرا میکنیم و برای همین کارها بچه ها همیشه منتظر هستند که به روستایشان برویم و علاقهمند شدهاند».
آذری برای بچههای این مناطق و روستاها ،هفتهای یک بار اسباببازی میبرد تا بازی کنند. او حتی تلاش کرده مسائلی چون حفاظت از محیط زیست را با همین قصهها به بچهها یاد بدهد. برایشان از درختهای بلوط میگوید که در حال نابودی هستند یا با کمکشان روستا و طبیعتش را از زباله پاک میکند. اسماعیل آذری برای درست انجام شدن کارها وموثر بودن آموزشهایش بچهها را تقسیمبندی کرده است.بچههای بیسرپرست، بد سرپرست، فرزندان طلاق، کودکان دارای والدین سالخورده یا بیمار. او معتقد است که هر کدام از این بچهها در کنار آموزشهای عادی و همگانی آموزشهای ویژه نیز لازم دارند. او عنوان میکند:« به جایی میروم که معروف به منطقه مواد فروشان است. بسیار فقیرند و دیدهام چه آسیبهایی بچهها را تهدید میکند. بچههای بیسرپرست و بد سرپرست زیادهستند یا بچههایی که بهطور مثال پدرانشان ۸۰ سال دارند. این بچهها دارای ارتباط درستی با خانوادهشان نیستند و در معرض خطرند. به بعضی کمک مادی میکنیم و هدایایی میدهیم یا مخفیانه به پدر و مادرشان کمک میکنیم. به لحاظ فرهنگی کار ما با این بچهها فرق دارد. در قالب قصهخوانیها سعی میکنیم درباره آسیبهایی که در معرضشان هستند حرف بزنیم. آنان در معرض تجاوزهای جنسی هستند و تلاش میکنیم قدرت نه گفتن را به آنها یاد بدهیم».
گاهی پدر و مادر این کودکان نیز مشکل دارند و خیلیهایشان بچهها را حتی با شلنگ و کابل کتک میزنند چون تنها راه تربیتی که بلدند همین است! اما آذری و دوستانش با هر سختی که هست تلاش میکنند آنها را یک جا جمع کرده و درباره آسیب این روشها حرف بزنند و تشویقشان کنند برای بچهها قصه بخوانند و با آنها درست رفتار کنند.
رویایی دارم…
هزینه این کارها بیشتر با کمکهای مردمی و خیرین انجام میشود و جمع کردن این کمکها و زنده نگه داشتن این نهضت کار سختی است. هرچند این تنها یکی از سختیهایی است که او به جان خریده. تاثیرگذاری روی خانواده ها و اینکه مجابشان کند رفتار بهتری با فرزندانشان داشتهباشند یا آموزش به کودکان که حرفشان را با کتک و دعوا به یکدیگر نگویند، کار سختی است. به قول آذری اینها تبدیل به فرهنگ شدهاند اما او هیچوقت ناامید نشده و معتقد است که حتی اگر الان و در کوتاه مدت تاثیر کلاسها و قصه خواندنهایشان را نبیند در دراز مدت بهطور حتم تاثیرگذار خواهند بود.
او در این راه خاطرات تلخ و شیرین نیز زیاد داشته و وقتی آنها را تعریف میکند میتوانی شادی و ته مایه غم را در صدایش حس کنی:«چند سال پیش گفتم هرکس در کلاسهای طرح تابستانی شرکت کند و خوب کتاب بخواند به او کفش هدیه میدهیم. یکی از بچهها برنده شد اما گفت کفش شماره ۴۲ به من بدهید. گفتم که این کفش برای تو بزرگ است. گفت پدرش کارگر است و کفشهایش پاره شده و پاهایش اذیت میشوند».
اسماعیل آذری همه زندگیاش در قصهخوانی برای بچهها خلاصه شده. او از آرزویش میگوید:«به منطقهای میروم که آسیبپذیرند و امکانات فرهنگی ندارند. دوستدارم یک موسسه فرهنگی و یک کتابخانه ویژه کودکان و پر از اسباب بازی برایشان راه بیندازم که بازی کنند. بچهها فضای بازی داشته باشند و مادرها با شرکت در کلاسهایش توانمند شوند».
این آرزوی کسی است که هر روز و در کنار روزی ۶ ساعت تدریس در حوزه، کتابها را پشت ماشینش میریزد و به روستاها و شهرهای کوچک سر میزند تا بچهای بیکتاب و قصه نماند. رویایی که راه را برایش آسان میکند.
گفت وگو از یگانه خدامی / روزنامه قانون